در فضاي موجود ديپلماسي هستهاي، نشانههايي از فريب امنيتي در سه گانه اسراييل، اتحاديه اروپا و امريكا عليه ايران وجود دارد. با توجه به نقشيابي ۳ بازيگر ياد شده، طبيعي است كه چالشهاي امنيتي ايران افزايش پيدا كند.
بحران امنيتي ايران از زماني آغاز شد كه واقعيتهاي نوظهور سياست جهاني مورد توجه كارگزاران امنيتي و راهبردي كشور قرار نگرفت. تغييرات سياسي و نوآوري در قالبهاي هنجاري و فناوري را ميتوان در زمره موضوعات و عواملي دانست كه مساله و موضوع اصلي پيروزي يا شكست كشورها را در دهه سوم قرن ۲۱ شكل ميدهد. كارگزاران امنيتي و ديپلماتيك ايران از آنچه كه در نظام جهاني شكل ميگرفت، بياطلاع بودند و تمايل چنداني براي هماهنگسازي خود با ضرورتهاي جديد حكمراني در حوزه هويت، قوميت، تغييرات نسلي و فناوريهاي در حال ظهور نداشتند.
اين امر منجر به غافلگيري تاكتيكي ايران شد. ايران احساس ميكرد كه قابليتهاي گستردهاي به لحاظ ابزاري و تاكتيكي در محيط منطقهاي داشته و از اين طريق قادر خواهد بود تا در هر منازعهاي به پيروزي و اثربخشي تاكتيكي نايل شود.
در چنين شرايطي تغييراتي بسيار عميق و گسترده در ساختار بروكراتيك به موازات نظم جهاني شكل ميگرفت، به همانگونهاي كه نشانههايي از بيگانگي نسلي، هويتي و شكاف ژئوپليتيكي در ايران به وجود آمد. در اين شرايط سرويسهاي اطلاعاتي و امنيتي امريكا و اسراييل موقعيت خود را در داخل كشور ايران ارتقا داده و به اين ترتيب زمينه براي شكلگيري مجموعههايي به وجود آمد كه ميتوانستند نقش موثري در شكلبنديهاي ضد امنيتي ساختار سياسي ايران ايجاد كنند.
شبكههاي نفوذ اطلاعاتي در شرايطي گسترش يافت كه قابليتهاي ذهني و ادراك مجموعههاي حفاظتي در ايران براساس قالبهاي موج دوم شكل گرفته و در نتيجه، مجموعههاي امنيتي، سوژهها را براساس شكلبنديهاي ظاهري و ادبيات رسمي آنان مورد سنجش قرار ميدادند. درحالي كه هرگونه تغيير تكنولوژي و تاثيرگذاري آن بر ساختار اطلاعاتي و امنيتي امريكا و اسراييل شبكههايي را در داخل كشور به وجود آورد، اين شبكهها توانستند ضربات غافلگيركننده و غير قابل جبراني را بر ساختار سياسي و امنيتي ايران اعمال كنند.
۱- تجارب ايران از موج اول ديپلماسي هستهاي
موج اول ديپلماسي هستهاي در شرايطي ايجاد شد كه اسراييل براي سازماندهي شبكههاي اطلاعاتي و امنيتي خود نيازمند زمان و غافلگيري تاكتيكي ايران بود. روندهاي كنش ديپلماتيك ايران در اين دوران تاريخي كاملا خوشبينانه بوده است. در اين دوران تاريخي ديپلماتها و گروه مذاكرهكننده احساس نميكردند كه آنچه در آينده سياسي و راهبردي جمهوري اسلامي اتفاق ميافتد به دور از قالبهاي ادراكي است كه در اتاقهاي ديپلماتيك و براساس مذاكرات دو جانبه حاصل ميشود.
در اين دوران تاريخي، شكلگرايي واقعيت ديپلماسي هستهاي ايران بوده و به همين دليل هيچگونه ذهنيتي معطوف به درك قالبهاي بنيادين تفكر ترامپ، هگست، روبيو و ويتكاف حاصل نشد. انگاره كنش ديپلماتيك ايراني در اين دوران به شدت ابتدايي، سطحي و تا حد بسيار زيادي غيرمسوولانه بود.
نتيجه آن را بايد در عمليات غافلگيركننده اسراييل عليه نهادها، تاسيسات و مجموعههاي امنيتي ايران دانست. درحالي كه ايران مورد تهاجم نظامي و امنيتي اسراييل قرار گرفته بود، متاسفانه اثربخشي ديپلماتيك ايران به گونهاي محدود بود كه هيچيك از نهادهاي بينالمللي مواضع مثبتي نسبت به مظلوميت راهبردي جمهوري اسلامي اتخاذ نكردند. ارزش هر فرآيندي را بايد در نتايج و پيامدهاي آن دانست.
نتيجه موج اول ديپلماسي هستهاي ايران و امريكا را ميتوان معطوف به حمله نظامي اطلاعاتي و امنيتي فراگير سازمان يافته و شبكهاي عليه تاسيسات و نهادهاي ايران دانست. بيان چنين رويكردي به مفهوم آن است كه وقتي افراد به عنوان نماينده راهبردي كشوري در مذاكرات شركت ميكنند، ميبايست داراي رويكرد موسع و همهجانبه راهبردي باشند.
متاسفانه شكلگرايي، آفت بسيار بزرگ ديپلماسي، امنيت، راهبرد و كنترل اجتماعي در ايران بوده و چنين انگارهاي آسيب خود را بر نهادهاي ساختاري جمهوري اسلامي بهجا گذاشت. در چنين شرايطي محور اصلي مقابله با تهديدات به دوش مقام معظم رهبري افتاده و ايشان توانستند ساختار درهم ريخته و فرو ريخته را به گونهاي بازسازي و عملياتي نمايند كه نشانههايي از موازنه تاكتيكي را اجتنابناپذير كرد. در چنين شرايطي بود كه اسراييل و ايالاتمتحده پيامهاي مربوط به آتشبس را مخابره كردند.
بايد علت اصلي آن را در قابليت تاكتيكي نيروي هوافضاي جمهوري اسلامي دانست. نيرويي كه فرمانده ارزشمند خود را در اولين روز نبرد از دست داد. بازسازي ساختاري براي آمادگي عملياتي نيازمند رهبري كاريزماتيك بود. در شرايطي كه جامعه در فضاي بهت و ابهام قرار داشت، نيروي هوافضا به صورت يكتنه توانست اقدامات متقابلي را عليه كنش تهاجمي اسراييل به انجام رسانده و در چنين شرايطي بود كه نشانههايي از موازنه مرحلهاي به وجود آمد.
اصليترين چالش امنيتي ايران در اولين مرحله نبرد را بايد مربوط به باز بودن فضاي آسمان ايران دانست. اگرچه نيروي پدافند جمهوري اسلامي تلاش بسيار زيادي به انجام رساند و شهدايي را تقديم فضاي مقاومت و مقابله با تهديدات تهاجمي اسراييل نمود، اما واقعيت آن است كه چنين روندي نتوانست مانع از عمليات تاكتيكي اسراييل شود و در نتيجه هزينههاي فراگير امنيتي و راهبردي براي جمهوري اسلامي ايجاد كرد. در اين شرايط، ايران نيز خود را با فضاي موازنه جديد تطبيق داده به گونهاي كه هماكنون در وضعيت موازنه و آتشبس شكننده قرار داريم.
۲- چالشهاي موج دوم ديپلماسي هستهاي
منازعه ايران و اسراييل داراي پيشينه تاريخي بوده و عامل اصلي آن را بايد در شاخصهاي بنيادين انقلاب اسلامي ايران جستوجو نمود. اين نشانهها در دهه اول انقلاب كه ايران در جنگ تحميلي و روند با ثباتسازي ساختاري بود بسيار محدود به نظر ميرسيد.
تشديد منازعات از سالهاي دهه ۱۹۹۰ گسترش قابل توجه يافت. ريشههاي آن را بايد در حمايت ايران از انتفاضه فلسطين جستوجو كرد. در اين فرآيند، انتفاضه فلسطين به گونه تدريجي به اصليترين چالش امنيتي اسراييل و كشورهاي محافظهكار جهان عرب تبديل شد.
انديشه كنش انقلابي ايران به موازات نقشيابي در محيط منطقهاي توانست زمينههاي گسترش موج مقاومت در جنوب غرب آسيا را به وجود آورده و ازسوي ديگر نشانههايي از قدرتيابي ايران در محيط منطقهاي را اجتناب ناپذير ميساخت. در چنين شرايطي بود كه نشانههايي از ائتلاف، مشاركت و همكاري بين جهان عرب و اسراييل را اجتنابناپذير ميساخت. در اين فرآيند نقش ملي جمهوري اسلامي مبتني بر نشانههايي از موازنهگرايي و سياست قدرت در محيط غيرمتوازن و چالشي خاورميانه بوده است.
براساس چنين نشانههايي است كه انگيزه كنش تعارضي اسراييل براي مقابله و رويارويي همهجانبه با ايران افزايش يافت. نشانههاي چنين تعارضي را ميتوان در گسترش جنگهاي تاكتيكي اسراييل و كشورهاي جبهه مقاومت در محيط منطقهاي دانست.
در اين فرآيند، جمهوري اسلامي از يكسو در وضعيت قدرتيابي قرار ميگرفت و ازسوي ديگر به عنوان نشانههايي از تهديد مشترك اسراييل، امريكا و جهان غرب تلقي ميشد. ايران در اين دوران به مثابه تهديد مشترك كشورهاي جهان عرب اسراييل و همچنين جهان غرب بوده است. افزايش قدرت منطقهاي ايران زمينه موازنه تهديد در روابط امريكا، اسراييل و كشورهاي محافظهكار منطقهاي در ارتباط با ايران را به وجود آورد. در اين دوران تاريخي اسراييل «سياست مقابله با هشتپا» را در دستور كار خود قرار داد.
ايران به عنوان محور مقاومت در انگاره اسراييل به عنوان كشوري محسوب ميشد كه اگر پاهاي آن قطع شود قابليت خود براي جنگهاي تاكتيكي منطقهاي را از دست ميدهد.
در چنين شرايطي اسراييل توانست قابليتهاي اطلاعاتي و امنيتي خود را گسترش داده و شبكههاي امنيتي را به داخل كشور ايران منتقل كند. بهرهگيري اسراييل از شبكه نفوذ و فقدان آشنايي مقامات تصميمگيرنده امنيتي ايران به ساز و كارهاي كنش شركتهاي چندمليتي در زمره عواملي محسوب ميشود كه مزيت نسبي اسراييل براي مقابله موثر با حزبالله و ايران را در روند جنگهاي منطقهاي اجتناب ناپذير ساخت.
نتيجه:
امنيتسازي در فضاي بحران امنيتي و غافلگيري راهبردي كاري دشوار براي كشورها محسوب ميشود. كشورهايي كه به لحاظ فناوري و قابليتهاي كنش تاكتيكي در عرصههاي اطلاعاتي، امنيتي و حفاظتي در فضاي عقبماندگي و تاخير قرار ميگيرند، در چنين شرايطي كاري دشوار براي موازنهگرايي و مقاومت خواهند داشت.
امريكا در فضاي موجود تلاش دارد تا شكل جديدي از چالشهاي امنيتي را فراروي ايران ايجاد كند. واقعيت آن است كه چالشهاي امنيتي به گونه تدريجي افزايش يافته و به بحرانهاي امنيتي جديد و نوظهور تبديل ميشود.
در چنين شرايطي امريكا تلاش دارد تا موقعيت تاكتيكي اسراييل را افزايش دهد. در نبرد ژوئن ۲۰۲۵ امريكا و اسراييل عليه ايران نه تنها سرويسهاي اطلاعاتي و امنيتي كشورهاي ياد شده با يكديگر هماهنگ بودند، بلكه در حوزههاي نظامي و امنيتي نيز فعاليت آنان با يكديگر همراستا و يكپارچه بوده است.
در فضاي موجود ديپلماسي هستهاي، نشانههايي از فريب امنيتي در سه گانه اسراييل، اتحاديه اروپا و امريكا عليه ايران وجود دارد. با توجه به نقشيابي ۳ بازيگر ياد شده، طبيعي است كه چالشهاي امنيتي ايران افزايش پيدا كند. شايد بتوان به اين موضوع توجه داشت كه موج جديد ديپلماسي هستهاي معطوف به غافلگيري جديد ايران در جهت كنش امنيتي، مقابله موثر و رويارويي با نهادها، كارگزاران و رهبراني است كه در مرحله اول از جنگ امنيتي اسراييل جان سالم به در بردند.
طبيعي است كه سياست اسراييل همواره بر تداوم كنش امنيتي عليه جمهوري اسلامي ايران و جبهه مقاومت قرار داشته است. بسياري از افرادي كه در اين دوران به شهادت رسيدند قبلا در وضعيت ترورهاي موردي قرار داشتهاند. كنش امنيتي اسراييل و امريكا در اين دوران تاريخي، نشانههايي از ابهام و عدم اطمينان را منعكس ميسازد.
در فضاي ابهام هرگونه ديپلماسي ايراني ميبايست معطوف به توجه و دقت نظر به موضوعات راهبردي، اطلاعاتي و امنيتي باشد. ديپلماسي و آتشبس در شرايط بحران و ابهام امنيتي باتوجه به تجارب كنش ديپلماتيك از موج همكاريهاي ايران و امريكا به معناي صلحسازي محسوب نميشود. اگرچه كاربرد هوشمندانه آن را ميتوان به مثابه ابزار توافق و صلحسازي نيز دانست. در شرايط موجود تاريخي، هرگونه كنش ديپلماتيك و تداوم فرآيند ديپلماسي هستهاي بدون توجه به واقعيتهاي محيط امنيتي و اطلاعاتي نشانههايي از غافلگيري را نيز منعكس ميسازد.
تداوم ديپلماسي صرفا در شرايطي امكانپذير خواهد بود كه كارگزاران در فضاي حفاظت شده ايفاي نقش نمايند. توضيح اينكه حفاظت در شرايطي معنا پيدا ميكند كه ابزارهاي موج سوم و چهارم كنش امنيتي اسراييل و امريكا نقش موثري در فضاي ارتباطي و كنش بروكراتي با رهبران ايران داشتهاند، در غير اين صورت امكان ظهور فاجعه جديد در شرايط غافلگيري ديپلماتيك اجتنابناپذير است.
*استاد دانشگاه تهران و تحلیلگر مسائل بین الملل/اعتماد