plusresetminus
تاریخ انتشاريکشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۸:۱۸
کد مطلب : ۸۹۷۷

سالگرد كشتار اوين

فريدون مجلسی*
29 فروردين سالگرد كشتار تلخ سال 1354 گروهي از جوانان چريك بود كه در زندان اوين با ظاهرسازي و به بهانه اينكه قصد فرار داشته‌اند از پشت به گلوله بسته شدند.
سالگرد كشتار اوين
اين اتفاق در زماني رخ داد كه در واقع اوج اقتدار و ثروت نظام شاهنشاهي بود. توليد و صادرات نفت به بالاترين بها در تاريخ رسيده بود و چشم‌انداز دست يافتن به روياهاي توسعه اجتماعي و سياسي و جبران عقب‌ماندگي‌هاي قرون و اعصار و رسيدن به «دروازه تمدن بزرگ» در كمترين زمان، امري دست يافتني تصور مي‌شد.

روياي فرمانروا اين بود اكنون ثروتي كه مي‌توانست ابزار كار باشد، موجود است و اكنون با چند برابر شدن ثروت حاصل از نفت، مي‌تواند برنامه‌هاي تنظيمي كارشناسان را با يك فرمان دوبرابر كند.

اين تصميم به‌رغم تذكر آلكس مژلوميان ارمني تحصيلكرده و معاون وطن‌پرست سازمان برنامه به اجرا گذاشته شد.

او بر خلاف ديگران با شهامت با برنامه شاه مخالفت كرد و در پاسخ اينكه اگر دوبرابر شود چه خواهد شد، گفته بود؛ انقلاب!  

البته امروز با نظر به گذشته مي‌دانيم كه آن تبعيت الزامي از سليقه غيركارشناسانه و شتابزده انفرادي بدون توجه به اينكه اقتصاد ملي حتي به بهاي واردات قدرت جذب چنان برنامه تخيلي را ندارد، يكي از علل انقلاب بود و دلايل اجتماعي و تاريخي ديگر بر آن مي‌افزود.

در چنان شرايطي كه اشتغال نيز در اوج بود و براي رفع موانع حمل و نقل راننده كاميون از كره جنوبي وارد كرده بودند، اين چه انگيزه‌اي بود كه جوانان تحصيلكرده‌اي را در ادامه كشمكشي ديرين براي عدالت و آزادي بر آن داشته بود كه جان بر كف به اقداماتي خطير و متهورانه دست يازند و بدان سرنوشت گرفتار شوند؟

روزي كه خبر آن اتفاق را در كنار دوست و همكارم در دفتر كارم در بروكسل در روزنامه اطلاعات هوايي مي‌خواندم رنگ از رخم پريد. دوستم وحشت‌زده گفت، اين جنايت است، فرار بهانه مزخرفي است. اينها را كشته‌اند!

چشم من پس از مدت‌ها به عكس يك دوست خورد. دوستي كه در شور جواني در كنار او در دانشكده حقوق در كميته دانشجويان عضو جبهه ملي فعاليت مي‌كردم.

او سوسياليست بود و دم از ماركسيسم مي‌زد، در حالي كه سقف عقيده سياسي من با وجود خام‌انديشي‌هاي جواني از سوسيال دموكراسي تجاوز نمي‌كرد، با اين حال بسيار دوست بوديم.

او معرف من بود و وقتي به اتفاق براي انتخاباتي به دفتر جبهه ملي رفتيم، بنا به ملاحظاتي، شايد چون او معرفم بود، مرا نپذيرفتند.

از آن روز من فعاليت سياسي را كنار گذاشتم و به دوستي با او ادامه دادم. بعدها او را هم به دليل عقايد ماركسيستي از جبهه ملي كنار گذاشتند از آن پس ديگر خبري از او نداشتم.

وقتي اخبار دستگيري او منتشر شد، دانستم كه همراه با بيژن جزني و ديگران سازمان چريكي فداييان خلق را تشكيل داده بودند. دوستم به حال حميد اشرف گريست كه دوست نزديك برادرش احمد اشرف بود.

خشمي كه موجب قتل اين زندانيان سياسي شده بود يكي پيام‌هايي بود از بيژن جزني كه به بيرون از زندان راه مي‌يافت و ديگر فعاليت چريكي معروفي بود كه افراد گروه قصد داشتند از جنگل‌هاي سياهكل آغاز كنند و از همان آغاز توسط افراد محلي لو رفت و شكست خورد.

اقدامي كه با معيارهاي عقلاني و حسابگر ما كه از دور نظاره مي‌كنيم، ساده‌لوحانه و بي‌حاصل بود.  بسياري از اينان محصول مبارزه طبقاتي ماركسيستي نبودند. حسن ضياظريفي از خانواده‌هاي سرشناس گيلان بود. فرخ نگهدار از طبقات بالاتر جامعه بود. حميد اشرف نيز همين طور.

پس چرا آسايش طبقاتي و آينده روشن خود را فداي اهدافي چون آزادي و عدالت و دموكراسي كرده بودند؟ جزني نيز مي‌توانست در چنين موقعيتي باشد، زيرا پدرش سرهنگ ارتش بود اما او با اينكه اهل استان اصفهان بود به فرقه دموكرات پيوسته و به شوروي گريخته و در سال 1345 به كشور بازگشته بود.

در مورد او مي‌توان گفت كه اعتقادات و جدال او قدري هم جنبه موروثي داشت و از سنين نوجواني به آن پيوسته بود. دلايل پيوستن اين‌گونه جوانان فرهيخته به چنين فعاليت‌هاي ميداني خطيري را در آن مقطع زماني از دو جهات مي‌توان بررسي كرد؛ يكي دلايل و موجبات داخلي بود و ديگري دلايل و موجبات خارجي. سابقه دلايل داخلي به جنگ جهاني دوم باز مي‌گردد.

بسياري از ايرانيان در دولت و ارتش و خارج از دولت بر اثر كينه ديرين نسبت به دو قدرت روس و انگليس دل به برتري آلمان دوخته بودند.

پس از جنگ و شكست آلمان، شوروي كه ديگر وارث روسيه تلقي نمي‌شد، توانست با تقويت حزب توده زمينه مناسبي براي توسعه افكار كمونيستي كه از قبل از جنگ هم زمينه داشت، فراهم آورد.

تبليغات و جذابيت‌ها آنچنان بود كه بسياري از تحصيلكردگان ايراني، شعرا، نويسندگان و هنرمندان را به خود جلب كرد. حتي گسست ناشي از حمايت شوروي از فرقه دموكرات و سخت‌گيري‌هاي استاليني مانع از تداوم مبارزه‌جويي آنان خصوصا پس از 28 مرداد كه نشان از پشت كردن دولت ايران به جبهه شرق و پيوستن به غرب داشت، تشديد شد.

فقر گسترده در ايران و فقدان عدالت اجتماعي عامل محرك مهمي بود، خصوصا در زماني كه ثروت به كشور روي آورد، عدالت‌خواهان انتظار داشتند آن بي‌عدالتي‌ها بي‌درنگ برداشته شود.

عامل مهم ديگر رويكرد خودكامگي روزافزون و محدوديت‌هاي آزادي‌ها بود. به عبارت ديگر بستن همه راه‌هاي مشاركت سياسي به روي نسل تازه‌اي كه آگاه‌تر بود تنها راه خشونت را باز گذاشته بود.  

مساله خارجي گذشته از حمايت تداركاتي و تبليغاتي شوروي، توسعه هيجان‌انگيز مبارزات ضد امپرياليستي دهه 1960 آفريقا، آسيا و امريكاي لاتين بود و پيروزي فيدل كاسترو و دوست و شريكش چه‌گوارا به هر يك از مبارزان ميداني در جهان الگويي بخشيده بود، با اين تخيل كه روزي همچون فيدل كاسترو پيروزمندانه از جنگل قدم به شهر گذارند.

توهمي كه گريبان شخص چه‌گوارا را نيز گرفت و او را روانه پيروزي دومي كرد كه به ناكامي و مرگش انجاميد.  مساله از ديد نگارنده اين است كه متاسفانه اين‌گونه رهبران چريكي پس از پيروزي به ضرب گلوله خودشان به خودكامگاني ابدمدت تبديل مي‌شوند كه كردارشان پس از پيروزي با گفتارشان پيش از پيروزي متفاوت است و مقتضيات حفظ قدرت آنان را به پيشينيان شبيه‌تر مي‌كند.

با بودن الگوهايي مانند كره‌جنوبي و كره‌شمالي يا در زماني كه هنوز آلمان وحدت نيافته بود، تفاوت‌هاي اقتصادي و اجتماعي دو بخش آن كشور كافي به نظر مي‌رسد كه نسل‌هاي آينده ناچار به پيگيري آن شيوه‌هاي مرگبار، ويرانگر و خشن نشوند.

*فعال سیاسی، تحلیلگر ارشد و نویسنده 

انتهای پیام/*
۴
مرجع : اعتماد
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما