نویسنده «رِفرِش»: پیِ یک منبع فراتر از رابطه و نفر دوم میگشتم که برای همه در دسترس باشد
مصطفی امینی / ایصال نیوز: یکی از روشهای آشنایی بیشتر مخاطبان با نو کتاب نویسان، پیش از انتشار اثر آنان، مصاحبه با آنان به منظور آشنایی بیشتر با کتاب در آستانۀ انتشار و افکار و ایدهها و اهداف نویسنده است.
مصاحبه با مؤلف، در واقع فراهم کردن شرایط برای دیدن متفاوت یک اثر است. در مصاحبه پیش رو به سراغ نویسندهای رفتهایم که پشتوانۀ کتابت کتابش را تجربهای زیسته و سراسر الهام بخش قرار داده است.
«رفرش» به قلم «یگانه -عفت- ناصحی نجفآبادی»، قرار است به زودی، توسط انتشارات «قلم شکسته» در کنار سایر تازههای نشر این انتشارات، به بازار کتاب ایران عرضه شود. در دنیای پرشتاب و متلاطم امروز که همۀ ما در جستجوی آرامش و تعادل هستیم، این کتاب بهعنوان یک منبع الهامبخش، راهی به سوی تحقق این نیازها پیش پای خوانندۀ آن خواهد گذاشت.
نویسنده که در سال ۱۳۸۵، در یک سانحه تصادف، دچار آسیب دیدگی شدید و رنجِ پیامد ضایعه نخاعی در نتیجه این حادثه میشود، معتقد است که این تجربه، هدیۀ بزرگی برایش به همراه داشته است چرا که در پاسخ به چراهای این توقف سنگین و دردناک، دریچهای به حقایق شفابخش و روح نواز و جستجوی معانی عمیقتر از زندگی برایش باز شده است.
در ادامه، گفتگوی من با این نویسنده با روحیه و امیدوار را میخوانید:
خانم ناصحی، کتاب «رفرش» شما بهعنوان سفری عمیق و معنوی به درون توصیف شده است. میتوانید توضیح دهید که ایده اولیه این کتاب از کجا شکل گرفت؟
ایدۀ اولیۀ کتاب، از چراییِ تضادها، خستگیها و عدم تفاهمها با کسانی که دوستشان داریم شکل گرفت، و این سوال که اگر همه انسانها عشق و ازدواج را تجربه نکنند جایگاه عدالت کجای این تجربهها قرار دارد. مجردها، بیمارها و ...
و این سوال که در فراغها و یا ازدواجهای سخت، انرژیای که بشود با آن دوام آورد چیست؟ به سخن دیگر، پیِ یک منبع فراتر از رابطه و نفر دوم میگشتم که برای همه در دسترس باشد.
چه لحظه یا تجربه خاصی شما را به نوشتن این کتاب ترغیب کرد؟
بعداز مطالعات و شناخت عناصر درون و رها شدن بارِ چندین سالۀ کودک درون؛ و تیک خوردن عشق به خود، و تمام شدنِ گدایی بیرون و دیگران؛ این حس، اول با خودش ساعتها گریه و ببخشش و صلح باخود به همراه دارد. بعد از آموزش این آگاهی؛ یکی یکی حال خوب و گشایش زندگی خردجوها و اصرار آنان، عزمم را برای تألیف این مجموعه آگاهی بخش قویتر کرد.
آیا این ایده از نیاز شخصی خودتان نشأت گرفت یا پاسخ به نیازی بود که در جامعه مشاهده کردید؟
البته که شفای خودم و ترمیم رابطهام با جماعتهای محدود اطرافم. متوجه شدم که در روان ۹۵ درصد جامعه، کودکِ بزرگسال زیر فشار رفتارها و تصمیمات و واکنش هاست؛ بالغ با بالغ برخورد نمیکند حتی در سن ۹۰ سالگی، افراد در روابط، دو کودک ترسان و لجباز و نیازمندِ محبت مقابل هم هستند. درک این حقیت ضرورت آموزش را ایجاد میکند. این آموزش واجب است و الا همه کودکشان را له میکنند و بالغ را به گور میبرند و طعم عشق به خود را نمیچشند و طلبکار و نیازمند میمانند. همه باید به یاد بیاورند که ما،در عشق و شادی، به تنهایی کامل و کافی هستیم. این مهم شعار نیست بلکه حقیقت کارگاهِ «رفرش» است.
چگونه تصمیم گرفتید این سفر درونی را به شکلی مکتوب و قابل اشتراک با دیگران تبدیل کنید؟
راستش تبدیل «آگاهیِ رفرش» به کتاب، ایدۀ خردجویانِ همراهم بود. مطالب کتاب را قبلا در کلاس آنلاین آموزش داده بودم و بصورت کارگاهی کار شده بود. عزیزانِ همراه، مدام عنوان میکردند کاش کتابش کنید، که بر همین اساس، تایپ جلسات را نیز به عهده گرفتند.
آیا در طول نگارش، ایده اولیه کتاب تغییر کرد یا تکامل یافت؟
خیر تغییری نکرد. چون از دو سال قبل، چندین مرتبه طی آموزش و کار کارگاهی، باگهایش رفع شده بود؛ البته در حد سواد و تجربه ی بنده.
شما در کتاب از ترکیب رویکردهای علمی و معنوی استفاده کردهاید. چگونه این دو را با هم تلفیق کردید؟
از نظر من، دین و معنویت، بدون علم، خرافات است و علم دستش تا جاهایی که معنویت میتواند برود، بلند نیست. لازم است علم، و شرح و تفسیرش در جهان ماده به کمک معنا بیاید تا قابل لمس و درک باشد. خیلی از عزیزان قفلهای ذهنی دربارۀ یافتههای معنوی دارند که علم با قابل لمس و مشاهده کردن معنا میتواند چراغی برایشان در دل این دریای بزرگ باز کند.
آیا در این تلفیق با چالشهایی مواجه شدید؟ مثلاً تضاد بین علم و معنویت؟
حتما تضاد وجود دارد چرا که علم از معنا عقبتر است. اما آنچه در مجموعۀ رفرش تقدیم مخاطب آن میشود آنقدر ساده سازی شده است تا نتایج آن، قابل مشاهده باشد و از آزمایشهای علمی هم برای اثبات مباحث کمک گرفته شده است تا ایرادات آن در مجامع علمی به حداقل برسد. محتاط پیش رفتیم و بسیار ساده، که گارد پیش نیاد و جامعه از این اثر محروم نشود.
چه منابع علمی یا معنویِ خاصی در شکلگیری محتوای «رفرش» تأثیرگذار بودند؟
آثار یونگ؛ چون به معنویت بهای زیادی داده است. قرآن مجید و مثنوی، البته سعی کردم اشارات معنوی به نحوی بازآرایی شود که برای تمامی سطوح جامعه نیز قابل هضم باشد، همانطور که در کارگاهها نیز از داستان و فیلم انیمیشن برای درک موضوع کمک گرفتیم و در کتاب به آنها اشاره شده است.
چگونه اطمینان حاصل کردید که این تلفیق برای خوانندگان ایرانی قابل فهم و کاربردی باشد؟
البته که با سطوح بسیار متفاوت آگاهی مواجه هستیم و شاید همه فهم نباشد اما راجع به موضوع و محتوا، بیش از دو سال کار شده است، آسودگی و آرامشی که با محتوای این کتاب بدست میآید واقعاً ارزشمند است و حتما یک تجربۀ فراموش نشدنی پیش روی مخاطب آن قرار دارد.
قرار گرفتن شخصیتهای درون در جای درست؛ یافتن ریشههای بیمارِ واکنشها در ناخوداگاه؛ پاکسازی عقدهها و گرههایی که سالها در ما در بند است و حتی از پدر و مادر و اجدادمان به ما منتقل شده است:یک بارِ چندین هزارساله؛ یافتن منبع عشق درونی که عصای موسی همۀ ماست؛ به نظرم این اتفاق فوق العادهایست.
آیا این رویکرد تلفیقی را در زندگی شخصی خودتان هم به کار میبرید؟
حتما. آنچه آموختم محدود به محتوای رفرش نشد .قطعا ترکیب علم و معنویت، اکسیر کیمیاگریست. باتوجه به اینکه من توانخواه ضایعۀ نخاعی هستم، این روش به جای پا، بال من در زندگی شد و دمادم حریص ادامه آموختن اجرا و آموزشِ قسمت مفید و قابل اجرایش هستم. این روشِ شورانگیز، زندگی، خدمت و عبادت من است.

در کتاب «رفرش» بر تکنیکهایی مثل مراقبه، نیایش و تپینگ تمرکز شده است. چرا این روشها را انتخاب کردید؟
ما هفت کالبد، برنامهها و کهن الگوهایی درون روان داریم با برنامه و کارایی خاص و آسیب پذیری متفاوت و خاص مراقبه؛ در واقع سکون و سکوت کالبد ذهن مارا شستشو میدهد. هر آنچه تجربه میکنیم در ذهن ما کدگذاری میشود و ماندگار است مگر دقایقی از روز که مغز را از برق بکشیم و اجازه تخلیه و بروزرسانی آن را بدهیم.
نفسهای ما داروخانۀ شفای ماست. البته اگر با حضور آگاهی باشد. مراقبه بخصوص مراقبۀ نماز و تلاوت قرآن بروزرسانی نیروی حیات و جان ماست. و نیایش؛ ما، در ناخودآگاه خود، کهن الگوهایی داریم که نیروهای متفاوت به ما میدهند؛ (کهن الگوی ساحر) که شخصیتی قدرتمند و درونی است و با نیایش و مانترا و ذکر و جملات تاکیدی و دعا قدرتش بیدار میشود. نیایش اکسیرۀ قدرت ماست و ائمه اطهار به خوبی از آن استفاده کردند. سعی شد در رفرش مراقبه و نیایش با نگاهی متفاوت بازآفرینی شود. و تپینگ؛ که یک تکنیک معرکه است برای گشودن ناخودآگاهی و خالی کردن حسها و گرهها و باورهای غلط، همچنین درمان بسیاری از دردها با منشاء روان. این تکنیک عالی است. کاش از ابتدایی به بچهها آموزش داده میشد یا خانوادهها آشنا میشدند و به فرزندانشان یاد میدادند.
چه ویژگی خاصی در این تکنیکها شما را جذب کرد؟
شادی بی سبب، شهود، درمان دردهای جسمی و ...؛ جنس حقیقیِ ما، خودِ شادی و عشق است. اما ما باور کردیم باید کسی باشد یا کاری بکنیم یا چیزی داشته باشیم تا شادی بیاید! ولی شادیِ ابزاری، ترشح دوپامین دارد و زودگذر است اما با تکنیکهای معنوی دقیقا به جنس خودت که شادی و سرور و شهود و آگاهیست دسترسی پیدا میکنی. به سطحی از ارتعاش و موج و لطافتِ خود دسترسی پیدا میکنیم؛ و این پاسخِ سوال من بود؛ راهِ بینیازی از دیگری... ما خوده عشق هستیم... عشق گرفتنی نیست فقط بخشیدنیست...
آیا تجربه شخصی شما در استفاده از این روشها در کتاب منعکس شده است؟
به طور صریح خیر؛ روش و نتایجاش شرح داده شده است. البته در اشاره به نتایج هم محتاط عمل کردهایم چون ذهن سریع کپیبرداری و شبیهسازی میکند. فرد باید محقق باشد و روشها را انجام دهد و نتایج را مستند و حقیقی تجربه کند. البته که حتما و قطعا نتایج، منحصر به فرد و متفاوت خواهد بود اما رضایت بخش و تسکین دهنده...
چگونه این تکنیکها را برای مخاطبان ایرانی بومیسازی کردید؟
این روشها مربوط به ذهن نیست. با «جان» در تماس است و برای جان آشناست و چون سریع نتایج را، خود شخص مشاهده میکند کاملا قابل پذیرش است. مثلاً سالهاست کودک درون منتظر دیده شدن است و با اولین جلسات ارتباط برقرار میشود و اکثراً با گریه های طولانی. نسخۀ رفرش کالایی برای فروش نیست و فقط کافیست تست شود.
آیا فکر میکنید این روشها میتوانند در فرهنگهای دیگر هم به همان اندازه مؤثر باشند؟
در بسیاری از کشورها از مهد کودک در حال اجراست و من از کتب ترجمه شده الگو برداری کردم اما زبان تعریف حتما بنا به باورها نیاز به تغییر دارد. مثلا در قسمت شارژ مخزن درون، ما مراقبه نماز را داریم و این حتما در قومیتها و فرهنگهای دیگر متفاوت خواهد بود.
شما در مقدمه کتاب از تجربه سانحه تصادف و ضایعه نخاعی خود صحبت کردهاید. چگونه این تجربه بر دیدگاه شما نسبت به زندگی و نوشتن «رفرش» تأثیر گذاشت؟
جرقۀ سوالها و جستجوهای من، از همین حادثه بود. چون بهکلی تمام ساختهها و هویت خود را از دست دادم. با این سوال که آیا ارزشمندی و شادی، با معلویت یا مرگ عزیزی یا حوادث شبیه به این تمام میشود؟ کار دیگری از دست من بر نمیآید؟ لطف و عدالت خدا چه میشود؟ و این محدودیت، آیا به معنی باطل شدن سهمیۀ شادی و ارزشمندی و مفید بودن و عشق است؟
آیا این تجربه نقطه عطفی در مسیر معنوی و روانشناختی شما بود؟
بله قطعاً این تجربه جهت نگاه من را تغییر داد و بسیاری از باورهای غلط و شناختهای نادرست را اصلاح کرد.
چگونه با چالشهای جسمی و روانی ناشی از این سانحه کنار آمدید؟
چالش و تضاد وقتیست که معنایی برای اتفاق و صحنههای زندگی پیدا نکنیم و چهارچوبی خاص و ثابت برای زندگی تعریف کرده باشیم. هر شرایطی که جریان زندگی برای ما میچیند راهنما و علم و سوادِ چگونگی تغییر و زیست آنرا همراه میکند. هر اتفاق سنگین، یک تولد دوباره است. روش جدید زیست. و من این شیوۀ ارتباطی را به مدت هفت سال یاد گرفتم و البته هنوز هم در حال آموختن آن هستم. چطور یک کشتیگیر، یک صخره نورد، زندگی و پیشه و رابطه را یاد میگیرد و جلو میرود؟ همانطور.
آیا این تجربه باعث شد نگاه متفاوتی به مفاهیمی مثل آگاهی و تعادل پیدا کنید؟
بله این تجربه مثل مهاجرت است. با اینکه در شهر خودت بین خانواده و دوستانت هستی انگار اقلیمت، زبانت، قدرتت، سلیقهات و ذائقهات همه عوض میشود.
چگونه تصمیم گرفتید این تجربه شخصی را در کتاب به اشتراک بگذارید؟
در کتاب، اشاره خاصی به این تجربه ندارم و نیازی نبود چرا که کمکی به محتوا نمیکند. آگاهی رفرش، مقدمهایی برای یک ایگوی سالم و حضور آن در زندگی فرد و اتفاقات زندگیاش است.
شما در کتاب تأکید دارید که هر انسان ذاتاً یگانه و ارزشمند است. این باور از کجا ریشه میگیرد؟
از سه نسخۀ شفابخش قرآن شریف، مثنوی شریف و منطق الطیر عطار. مطالعۀ مراقبهگون این منابع عظیم، دیدِ شهودی وحدت و حتی تجربه آنرا به من داد. یک روح واحد در بیشمار کالبد. همه «من» هستند در لباس متفاوت.
آیا این دیدگاه از مطالعات عرفانی و قرآنی شما نشأت گرفته یا ریشه در تجربیات زندگیتان دارد؟
هم مطالعه سه منبعی که به آن اشاره شد و هم به دفعات تجربه زیستهای که داشتهام و با پوست و گوشت و خون و جانم، هم حس کردم و هم باور دارم.
چگونه این باور را به خوانندگان منتقل میکنید تا آن را در زندگی خودشان به کار ببرند؟
در فصلی از کتاب با آموزش پاکسازی، ظرف وجودی خواننده آماده میشود و در فصلی، زبان عشق و فصل بعد اتصال صحیح؛ این سه فصل اگر روتین زندگی شود مثل خردجویانی که دوره را شرکت کردند، وحدت و یگانگی در عین تفاوت و منحصر به فرد بودن درک و حس میشود.
آیا این مفهوم در فرهنگ ایرانی به اندازه کافی مورد توجه قرار گرفته است؟
توجه به زبان عشق و ارزشمندی، دست کم خیلی به چشم من نیامده است شاید باشد اما من بیخبرم. روانشناسی با تعابیر سخت که حتی دانشجوهای آن رشته را خسته میکند.
چه موانعی ممکن است مانع پذیرش این باور در جامعه ما شوند؟
۱.باور کاذبِ نجات دهنده ی بیرونی
۲. کهن الگوی قربانی و مقصرِ بیرونی
۳.برخی تقدسها و برداشت و توصیفات از احکام.
کتاب شما بر بهبود کیفیت زندگی و مدیریت احساسات تمرکز دارد. به نظر شما، بزرگترین مانع افراد در این مسیر چیست؟
۱. کاهلی و راحت طلبی: متأسفانه برخی مردم در پیِ قرص و ذکر و ورد جادو هستند. حال که سکوت، مطالعه و تمرینِ پایدار ندارند.
۲. دور بودن از خود تا حدی که حاضر نیستند چند ساعت درخلوت و حضور بمانند در حالی که مقدمه حرکت در مسیر معنا، سکوت و خلوت و در خود فرو رفتن است. ما انبار گرهها، عقدهها و احساساتِ بار شده شدهایم و واکنشی عمل میکنیم و رفتار نمیسازیم.
۳. آنهایی که به آموختن رو میآورند: آموزشها سطحی و سخنوری است. به نظرم برخی از مردم آموختن بلد نیستند: یعنی چندباره شنیدن، مطالعه کردن، نوشتن. مثل سواد آموزیِ ابتدایی و آوا کشیِ؛ محتوایی که درحال آموختنش هستند برایشان سخت و فراری دهنده است.
آیا این موانع بیشتر درونی هستند یا بیرونی؟ چگونه خوانندگان میتوانند این موانع را شناسایی و بر آنها غلبه کنند؟
موانع، درونی است و روی ناخودآگاه شخص، این روش و باور و توقع ثبت شده است.
تنها راه، مشاهدهگری خود است؛ هر لحظه حال فکر، واکنش واگویه های ذهنی را مشاهده کند و آموزش ببیند این حال و فکری که اکنون در روان و جسم ظاهر شده است معنایش چیست و چه بازخوردی لازم دارم؟ هر عزیزی که دواطلب کار بر روان و درون خود میشود حداقل پنج سال باید همراه راهنما قدم به قدم خودشناسی را مطالعه و کار کند. آشنایی با شخصیتهای درون و انرژیهای گیر افتاده درون، و پایداری در کار روی خود، کمک بزرگی است.
آیا تجربهای شخصی در غلبه بر این موانع دارید که بخواهید به اشتراک بگذارید؟
شخصاً خدا را شکر این موانع را نداشتم؛ پیله، سخت کوش، متمرکز، درونگرا و کاری هستم. اما حین آموزش، قویترین موانعی را که مشاهده کردم و اشاره شد، برای درمانش نیاز به کارِ چندساله و حتما همراهی مربی دارد. عادتها و برنامه سیستم باید عوض شود.
یک روش برای حفظ مقاومتها، تکنیک پاداش است در مقابل هر کاهلی، سستی و وسوسه و رها کردن؛ در قبال انجام کار برای خود جایزه تعیین کنید اینگونه از انجام عمل خاطرۀ خوش ساخته میشود و ذهن مایل به تکرار میشود.
چگونه میتوان این مفاهیم را برای نسل جوان، جذابتر کرد؟
موضوع جذاب است فقط مثل هر محصول دیگری، با قدرتمند ترین تکنیک بازار یعنی تبلیغ و تعریف، حس نیاز به این محتوا را باید در آنها بیدار کرد. مشروب، قلیان، سیگار، مواد مخدر و خالکوبی چطور محبوب برخی جوانها شد! لازم نیست محصولی خاص باشد بلکه تبلیغ باید حرفهای باشد.
شما در «رفرش» از زبانی ساده و کارگاهی استفاده کردهاید. چرا این سبک را انتخاب کردید؟
به تجربه به من ثابت شده است که حضور و همراهیِ با خِرَدجو وگفتگو با او، با زبان طنز، همراه جدیت و انضباط، آموختن را بسیار شیرین و در ذهن ماندگار میکند.
آیا نگران بودید که سادهسازی مفاهیم پیچیده روانشناختی باعث کاهش عمق آنها شود؟
خیر کاهش عمق نمیدهد؛ مرتبه و درجه میدهد؛ مثل آموزش مفاهیم یک شعر عرفانی به یک نوجوان، میانسال و پیر؛ لایه لایه قوی تر میشود. من در رفرش سادهترین مرتبه را انتخاب کردم و به خردجو تذکر میدهم این آموزش مثل سطح دبستان، سواد مقدماتیِ سلامت ایگو است و بعد از آن باید برود سراغ سطوح بالا تا به رسالتش برسد.
چگونه بین سادگی و حفظ محتوای علمی تعادل برقرار کردید؟
از علم فقط در حد آزمایشات ساده و اثبات قسمتی از مباحث کمک گرفتم که آن قسمت ساده بود. مطالب روان و عناصر درون را میشه مثل ساده و روان کردن یک شعر عرفانی سبک و روان کرد. و رشته تحصیلی و شغلی من زبان و ادبیات فارسی در این کار کمک زیادی کرد و البته شهود همیشه در لحظه، آنچه نیاز است متناسب با مخاطب، به ذهن می آورد...
چه بازخوردهایی از خوانندگان در مورد این سبک دریافت کردهاید؟
خردجوهایی که در دوره آموزشی رفرش شرکت کردند بسیار استقبال کردند و با گزارشِ استقلال عاطفی، سلامت رابطه، صبوری در واکنش ها، اصلاح شرطی شدگیها که باعث رنج و کنترلگری و تضاد در روابط میشد و رابطه پایدار با کودک درون، شادی و طراوت حس جوانی و طنازی اصلاح محیط کار، بدون بحث و نصیحت و قرار خاص شهود.
آیا این سبک را در آثار آینده خود نیز ادامه خواهید داد؟
بله هم اکنون مشغول آموزش به همین سبک هستم. من معتقدم معلم باید دست خردجو را تا جایی که روان و زیبا بنویسد بگیرد و یک نکتۀ مهم اینکه ما بهخاطر سیستم فیلتر ذهن، مطالب را کامل نمیشنویم و نمیفهمیم و نیاز به بیان و تمرین و واگویه است تا اشتباهات و ناکاملیها مشخص شود.
بهعنوان یک نویسندۀ توانخواه، چگونه با محدودیتهای جسمی در فرآیند نوشتن کنار آمدید؟
نوشتن در شرایط من محدودیت خاصی ندارد، شاید خستگی جسمی که با استراحت و نرمش قابل درمان است و نرم افزارهای جدید هم کار را روان و ساده کرده است. کار تایپ را خردجوهای عزیزم انجام دادند و من فقط متنها را مرور و اصلاح کردم. نیاز به صبوری استراحت و تمرکز داشت.
آیا این محدودیتها بر سبک نوشتن یا محتوای کتاب تأثیر گذاشت؟
خیر. آموزش و تولید محتوا ورای شرایط جسمی اتفاق می افتد و اگر علاقه و عشق همراهش باشد محدودیت حس نمیشود. این کار دلبخواه و با فرصت و فراغت انجام شده است پس شرایط جسمی تاثیر خاصی برآن نداشته است.
چه استراتژیهایی برای غلبه بر چالشهای نوشتن به کار بردید؟
چالش خاصی نداشت و اصل، تبدیل محتوای جلسات به متن توسط خردجوهای دوره آموزشی انجام شد.
آیا فکر میکنید تجربه توانخواهی شما به کتاب عمق بیشتری بخشیده است؟
تجربۀ من در استارت مطالعه و جستجو اثر داشت اما در کیفیت کار، حس نمیکنم. چون آگاهی و درک ورای جسم اتفاق می افتد. تصور کنید مشغول تماشای فیلم با پای شکسته و دردناک هستید؛ نقطۀ اوج فیلم درد پا فراموش میشود، شما در بعد احساسی و لطیف خود هستید. و من اصلا با هویت توانخواه و معلول زندگی نمیکنم که در هر اتفاق و تجربه، مد نظرم باشد؛ به سخن دیگر از میدان معلولیت به اتفاق نگاه نمیکنم. فقط یک انسان متفاوت. حین مطالعه و مراقبۀ آموختن و آموزش، تمرکزی بر معلولیت ندارم. مگر کارهای حرکتی که بعد از چندین سال تقریباً فن و روشهای یک زندگی متفاوت را آموختهام.
چه پیامی برای دیگر افراد توانخواه دارید که میخواهند خلاقیت خود را بروز دهند؟
هر فرد در شرایط و شعور متفاوت هست. به نظرم توانخواه و غیرتوانخواه ندارد. همۀ ما تجلی صفات خدا هستیم و رقصی و آهنگی و خدمتی با خود آوردهایم که کالبد و شرایط خانواده و جامعه و کشور، محیطِ آموزش آن رقص و ساز است.
کافیست با شرایط محیط و جسم و اطرافیان صلح کنیم و سؤالمان از جریان هوشمندی که از رگ گردن به ما نزدیک است این باشد: چطور به جهانم خدمت کنم؟ خواهیم دید که هم مربی از راه میرسد، هم شرایط فراهم میشود و هم نیروهای کمکی.
کافیست اجازه دهیم زندگی انرژی خلق جدید را از ما عبور دهد. گره نشویم و مقاومت نکنیم. متاسفانه سوال ما اشتباه است و همیشه طلبکاریم؛ یادمان رفته است که علمِ هنر و خدمتی را باخود داریم و شرایط موجود دقیقا محیط باروری آن هنر است.
شما در کتاب از «نقاط فشار» و «تمرکز بر خویش» صحبت کردهاید. این مفاهیم دقیقاً چه هستند و چگونه کار میکنند؟
نقاط فشار اگر در تپینگ ای.اف.تی منظور شماست، نقاط حساس بریدنهای ما در طب سنتی است، با ضربه بر این نقاط، انرژیهای جمع شده در این نقاط رها میشود، همینطور افکار و احساسات مربوط به آن انرژیها در روان و ناخودآگاه آزاد میشود. یک تکنیک بسیار عالی و درمانی است.
تمرکز بر خویش نیز یعنی مشاهدۀ حس حال نفس، افکار و انرژی در سراسر بدن؛ روش حضور در لحظه، و جمع کردن ذهن و روان و مغز و قلب در یک انسجام که باعث میشود انرژی ما منسجم و به خود ما بازگردد چون معمولاً پخش و درحال هدر رفتن است.
با تمرکز ذهن آرام میگیرد و انرژی حیات به ما باز میگردد. این شبیه خاموشی ذهن موقع آغوش، بوسه و ... است که هورمون سروتونین ترشح میشود و تمام ارگانها خلسه و شادی پیدا میکنند؛ اکسیرجوانی...
آیا این مفاهیم ریشه در سنتهای خاصی دارند یا ابداع خودتان است؟
طب سنتی و طب آیورودا که پیشینۀ طولانی دارد در چین؛ و تپیگ هم گری کریگ مهندس فارغ التحصیل دانشگاه استنفورد پس از آشنایی با دکتر راجر کالاهان و روش تی اف تی، آن را ساده تر و کارآمدتر نمود و بدین شکل روش ای اف تی را پدید آورد. من فقط کمی زبان بیان این علم را ساده کردم.
چگونه خوانندگان میتوانند این تکنیکها را در زندگی روزمره خود پیاده کنند؟
کافیست یک روتین روزمره بر اساس آموزههای کتاب برای خود بسازند و ساعتی از روز که فراغت دارند به آن اختصاص دهند؛ انجام تمرکز بر خویش و مراقبه و تپینگ و پاکسازی هر روز واجب است. هر روز مراقبه و ارتباط با کودک درون، شور جوانی و شهود به ما میدهد. سیستم بدن و ذهن و قلب ما از مجموعه عناصر با علم و کار خاص تشکیل شده است. مثل یک رئیس موسسه باید از همه شناخت داشته باشیم و مراقب شارژ و حیات و سلامتشان باشیم. مخاطبان و علاقهمندان، باید برنامه و ساعت اجرای پایدار تنظیم کنند.
آیا این روشها برای همه افراد با هر سطح تجربهای قابل استفاده هستند؟
انشاءالله که اینطور باشد؛ من تلاش خودم را برای سادگی محتوا انجام دادم اما از سطح آگاهیِ تک تکِ افراد خبر ندارم. البته تقریبا از تمام سطح سنین و فرهنگ ایرانی حتی عزیزان مقیم خارج با ما همراه شدند و برایشان قابل پذیرش و قابل اجرا است.
چه شواهدی از اثربخشی این تکنیکها در اختیار دارید؟
گزارش شرکت کنندگان مبنی بر رفع حساسیتهای فصلی که پیام کودک درون است. آرامش و صبر در برخوردها و واکنش چون باخبریم مقابل ما باهر ردۀ سنی فقط یک کودک هست. رفع سر درد ها که در اعتراض به کنترلگری و کمال طلبیست. رفع تودههای سطح بدن که حاصل سرزنش و نابخشودگیهاست. رفع دردهای مفاصل که حاصل والد خشمگین است. بیان در صلح، بدون حس مقصر و گناه به طرف دادن؛ بهبود رابطه با فرزندان؛ بهبود رابطه در محیط کار؛ لذت از وصل با منبع؛ شوق و شور با اجرای زبان عشق و دست از توقع برداشتن...
شما در «رفرش» به اهمیت سلامت روان تأکید دارید. وضعیت سلامت روان در ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟ به نظر شما چه عواملی در کاهش سلامت روان در جامعۀ ما نقش دارند؟
سوال خیلی کلی است و من اصلا از دید آماری به این موضوع نگاه نمیکنم .سواد این تشخیص و نظر را هم ندارم. اما دید ناظر و هوشمند فراتر از نه فقط ایران بلکه کل کهکشان؛ هم نبض یک مورچه و هم نبض یک استاد دانشگاه در دستش است.
آفرینش برای آگاهی و تکامل است در هر سطحی خالق هدایتگر است اگر شنوا باشیم. و البته قانون خدا برای همه ارجعی الی الله یعنی بازگشت به نور و آگاهیست. رگ خواب همه دست خداست و به موقع همه هدایت میشوند؛ این عمر یک اپیزود از چرخههای زندگی ماست. کار بر روان با فردیت کار دارد نه جمعیت، و به فرد آموزش داده میشود تا سازگاری مفید و ثمربخش با محیط بسازد؛ پس از تک تک و جماعت کوچک شروع میشود.
به نظرم، عامل موثر در کاهش سلامت روان، رسانه، فضای مجازی و بازار است که فقط در پی مصرف کننده هستند و نه رشد دادن مخاطب! اگر کسی میل به رشد و آگاهی دارد باید در حد محدود با این سه منبع سمّی در تماس باشد.
نقش نهادهای آموزشی و رسانهای در این زمینه چیست؟
با ورود فیزیک کوآنتوم و مباحث ماوراء به علم، همه چیز باید تغییر کند. ما در حال گذر و عبور و تغییر هستیم. هر نفر میتواند ناجی خودش باشد با هر درجه تاثیر محیط رشد. از نهادها و رسانه به هیچوجه نمیشود توقع داشت چون طبق سیاست حامیانشان، عاملان قدرت و سیاست و دولت عمل میکنند. کار روی روان با خانواده است در گروهای کوچک و اختصاصی.
چگونه میتوان آگاهی عمومی درباره سلامت روان را افزایش داد؟
عموم مردم، جامعه، کشور، قوم، قبیله؛ یعنی سنگ بزرگ و علامت نزدن. عمومیتِ دانش تقلید ایجاد میکند. در جوامع و کشورهای مرفّه با اخلاقیات و قوانینِ، به طور اصولی آمار خودکشی کم نشده بلکه بالا هم رفته است...
از فرد و از گروهای کوچک باید شروع کرد، مثلا دعوت معلمان، دانش آموز و دانشجو، خانه دار و کم کم گروههای بیشتر؛ باید مثل شرکتهای هرمی گروه ساخت و زیر مجموعه جذب کرد. پرورش روان، حساب و هندسه نیست که جمعی باشد بلکه در گروههای کوچک بر فردیت باید تمرکز کرد.
شما در کتاب از تجربیات شخصی خود بهعنوان منبعی برای الهام استفاده کردهاید. این کار چه چالشهایی برایتان داشت؟
چالش نداشت مزیت داشت؛ موضوعات، تجربه شده است در یک میدان سختتر و محدودتر از شرایطِ اکثریت. و این باعث میشود راهکارهای بهتری پیدا کنم و درصد سنجش تکنیکها برای نتیجه قویتر باشد.
آیا نگران قضاوت شدن یا افشای بیش از حد زندگی شخصیتان بودید؟
نگرانی خاصی که نداشتم چون همه بخصوص در این شرایط محبت زیادی دارند. اما تفاوت در شخصیت درون گرا و برون گرا، محدودۀ شخصی و حریم را تعریف میکند. من چون درونگرا هستم فارغ از شرایط خاص کلا دایرۀ حریمم سخت و بسته است.
چگونه تصمیم گرفتید کدام بخش از تجربیاتتان را به اشتراک بگذارید؟
بخشی را حذف نکردم فقط بصورت سوم شخص، معادله و فرمول ساختم و در آموزشها بصورت مثال آوردم. چالشها و تجربیات من به غیر از محدودیت راه رفتن، بقیه، همهاش در زندگی همه هست و راهکاری علمی کسب کردم که به کار همه میآید.
این شفافیت چه تأثیری بر ارتباط شما با خوانندگان داشته است؟
صداقت، شفقت و سهیم شدن راهکاری که تجربه شده و مثالهایی از چالشهای حل شده، ذوق و شوق و ارادۀ خردجو را تحریک میکند.
آیا فکر میکنید این صراحت به اعتبار پیام کتاب کمک کرده است؟
نمیدانم منظور از صراحت چیست. چون من اشارۀ خاصی به شرایط خصوصی زندگی و تفاوتهایم نداشتم و آنچه عمومیت داشت و به کار عموم میآمد در محتوا و موضوع گنجانده شده است.
رویکرد شما به روانشناسی تا حدی ریشه در عرفان و مطالعات قرآنی دارد. چگونه این دو را با هم پیوند دادید؟
قرآن نزدیکترین منبع به روان انسان است؛ مصداقهای قرآنی را با یافتههای روانشانسی ترکیب کردم. مثلا «داستان نخچیران مثنوی» در دفتر اول، کل داستان، ساحت ذهن و سایهها که یونگ به آن اشاره کرده است را در قالب داستان بیان میکند؛ از آن طرف، قرآن آیههای زیادی در تذکر درون و اصلاح آن و نمود بیرونیاش دارد مثل سورۀ رعد: لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ ﴿۱۱﴾
به نظرم آنچه دربارۀ روح و جان باشد اگر منبع درستی داشته باشد در وحدت است هر چند به زبانب متفاوت باشد.
آیا این پیوند در فرهنگ ایرانی به راحتی پذیرفته میشود؟
شاید برای متعصب کم سواد خیر! مثلا افرادی بودهاند که با ما همراه شدند و بعد که متوجه شدند از آموزه های مولوی استفاده میکنیم فلان ایرادات را گرفتند... خِرَد بشر درحال تکامل است و به تعداد جمعیت ایران سطح شعور داریم. در مباحث روان و معنا توقع درحد جمع و جماعت و کشور و جامعه ایرانی نباید داشت. این رشد و درک، فرد به فرد متفاوت است.
چه جنبههایی از عرفان اسلامی در کار شما پررنگتر است؟
وحدت، یگانگی و مشاهدۀ خدا در هر آنچه هست. شادی بی سبب و دست یافتن به ارتعاشی که وجد و آرامش پایدار میسازد و حرکت از شریعت به طریقت؛ تکیه بر پیر و راهبر؛ حرمت قائل شدن برای هر نفر، و سفر طولانی فردی از تاریکترین نقطه تا ذات الهی...
چگونه از این منابع برای ارائه راهکارهای عملی استفاده کردید؟
به کمک فیلم، تصویر، انیمیشن؛ در جلسات مختلف معانی را ساده و قابل درک میکنیم. مثلا یافتن شادی بی سبب، دستور کار کتاب رفرش است؛ با تنظیم درون پاکسازی و خود دوستی. که همراه شرح مراتبِ محتوا، ابیات و آیهها را ضمیمه کردهام.
آیا این رویکرد را میتوان با دیگر ادیان یا فرهنگها سازگار کرد؟
من اطلاع چندانی از ادیان دیگر و فرهنگها و پیروانش ندارم اما شاید تعصب و مقاومت در آنها کمتر باشد و محتوایی که آموزش داده میشود از کتب ترجمه شده خارجی الگو گرفته شده باشد، اصلا شاید پذیرش آنها بیشتر باشد. به جز اشارات کتب دینی که شاید تفاوت در سطح داشته باشد.
شما در کتاب به خوانندگان میآموزید که چگونه با احساسات مبهم و غیرقابل کنترل کنار بیایند. این فرآیند چگونه است؟
در مبحث شرطیشدگیها، کامل با مثال شرح داده شده است تا فرد با مشاهدۀ واکنش سریع خود، اول حال را ببیند که خشم یا ترس یا هول شدن است؛ بعد فکری که منجر به حال شده مثلا شما با کسی صحبت میکنید که سرگرم گوشی است، عصبانی میشوید یا دعوا میکنید یا قهر یا گوشی را از دستش میگیرید. خشم را یک فکر میسازد، من شنیده نمیشوم. ریشه فکر: برایش بیارزشم؛ باور و طرحواره بی ارزشی شناسایی میشود؛ پس رفتار، مرا عصبانی نکرده بلکه ریشه و باور را تحریک کرده است. ما به عزیزان یاد میدهیم که فشار بیرون مثل فشردن یک میوه است، درون میوه هر چه باشد با فشار، بیرون ریخته میشود. اتفاقات در ذات خنثیست اما چیزی در ما را تحریک میکند؛ آنرا پیدا کنیم و اصلاح کنیم!
آیا تکنیک خاصی برای این کار پیشنهاد میکنید؟ چگونه میتوان بین پذیرش احساسات و مدیریت آنها تعادل برقرار کرد؟
مشاهدهگری و فهم اینکه هیچ حسی بد نیست؛ اصلا ما در این بدن هستیم تا انواع حس را تجربه کنیم؛ اتفاق، حس را نمیسازد بلکه حسها در ما هست فقط با اتفاق رو میشوند؛ موقع یک تصادف، یکی فرار میکند، یکی جیق میکشد، یکی کمک میکند، اتفاق یکیست آنچه درون ماست متفاوت است. و به طور کلی اصل مهمی در جریان زندگیست؛ اینکه اگر در من، خشم، ترس و ... حسهای ناخوب هستند اتفاقات جوری چیده میشود تا رو بشود برای رهاسازی و اینجا ای.اف.تی به کار میآید؛ حس رو شده مشاهده میشود و با ای.اف.تی رها میشود و با جملات تاکیدی و ای.اف.تی؛ حس، سبک و آرام تولید میشود.
در مورد افکار و باورها هم همینطور؛ چیدمان اتفاقات و روابط برای پاک کردن افکار و باورهای مخرب میآید. خب اول باید رو بشود. پس مخاطب و اتفاق آمده برای رو کردنش.
آیا این روشها برای مسائل پیچیدهتر مثل اضطراب مزمن هم کاربرد دارند؟
البته که چنین مواردی به مشاور ماهر نیاز دارد تا در صورت حملههای پنیک سنگین، درمان حضوری انجام شود.
چه توصیهای به افرادی دارید که از مواجهه با احساساتشان میترسند؟
تجربه حسهای متفاوت یکی از علتهای خلق انسان بوده است؛ ما یک سلول در پیکر الهی هستیم و مرتبط با دیگر سلولها. انسداد با حسها جریان زندگی را میبندد و کائنات را مجبور به دست به کار شدن میکنیم تا اتفاقات و نفراتی را به سمت ما بیاورد تا حسهای نهفته بیرون ریخته شود. پس بهتر است داوطلب باشیم و هوشیار.
شما در «رفرش» از مفهوم «پل به سوی آگاهی» صحبت کردهاید. این پل چیست و چگونه ساخته میشود؟
اشاره به پل ارتباطی بین کودک و بالغ شده است برای انسجام درون. ما مجرای تجلی نور خدا به زمین هستیم، وقتی عناصر درون مرتب شود و اتصال درست برقرار شود راه این مجرا شدن باز میشود و جریان نور الهی از ما به سیاره اتفاق میافتد. همان مشکات که در آیۀ ۳۵ سوره نور به آن اشاره شد. انسانِ کامل، مجرای نور خداست.
آیا این پل برای هر فرد متفاوت است یا اصول مشترکی دارد؟
با وجودِ تفاوتهای فردی، پل ارتباطی کودک درون و بالغ با محتوای رفرش ساخته میشود اما انسان کامل شدن، نفر به نفر، متفاوت است. هر سطح شعور از تاریکترین جای تجربه شروع به صعود میکند مثلا از نفرت و رنج، یک سانحه یا ورشکستگی یا مرگ عزیز...
چه نقشهایی برای خودآگاهی و خودشناسی در این فرآیند قائل هستید؟
خودشناسی آنقدر مهم است که از سن تکلیف باید شروع شود. خودآگاهی باید ایگو، عناصر درون سایه ها، عقده ها، انیما آنیموس و کهن الگوها، باورها و طرح وارهها شناخته شود، اصلاح شود؛ تازه اینجا ایگو سلامت خودش را پیدا کرده و میتواند سفر جان به سمت روح را شروع کند. خودشناسی مقدمه کار است.
چگونه خوانندگان میتوانند این پل را در زندگی خودشان بسازند؟
کتاب رفرش مقدمۀ حرکت است؛ خواننده بعد از سلامت عناصر روان و یافتن عزت نفس و عشق به خود، باید برود سراغ قرآن و احکام، تا شریعت ساخته شود، قوانین الهی را بشناسد و اجرا کند. بعد مربی قابل اعتماد برای سفر جان پیدا کند.
آیا تجربه شخصی شما در ساخت این پل نقشی در کتاب داشته است؟
بله آزمون و خطاها، کم آوردن ها، گیج شدنها، توقفها و یافتنها یعنی رفتن یک جاده که اکنون برای دیگران زیرسازی شده است و تجربه شخصی من کمک کرد که توضیحات را قابل لمس و درک در اختیار خردجو بگذارم.

به نظر شما، نقش ادبیات و داستانسرایی در انتقال مفاهیم روانشناختی چیست؟
بسیار موثراست. زبان «جان» مثل قصه است. مثل و قصه و شعر، ذهن را به خلسه میبرد و معنای عمیق را به ناخودآگاه القاء میکند.
آیا از داستان یا روایت خاصی در «رفرش» برای انتقال پیام استفاده کردهاید؟
بله مثلا داستان هانسل گرتل که یک اسطورۀ آلمانی است و شخصیتهایش که نماد کودک و بالغ و نامادری که جامعه هستند.
چگونه ادبیات میتواند مفاهیم پیچیده را برای مخاطب عام قابل فهم کند؟
شاید شنیده باشید داستان کودکانۀ حسنی که حمام نمیرفت. هیچ توصیه و نصیحتی در داستان نیست فقط با شعر طنز، اهمیت نظافت بر ناخودآگاه ثبت میشود. شعر و مَثَل، قصۀ زبان و جان است و با احساس به راحتی از منطقۀ هوشیار ذهن عبور میکند و خود را به ناخودآگاه میرساند، به همین علت درست، جای حساس سریال، تبلیغ پخش میشود چرا که درب قسمت ناهشیار باز است.
آیا تجربه تدریس ادبیات فارسی به شما در این زمینه کمک کرد؟
بله عصای دست من در آموزش، آشنایی به ادبیات روز و ادبیات کهن بود. همینطور توانایی ناخودآگاه و استعداد آموزش.
چه نویسندگان یا آثاری بر سبک نگارش شما تأثیر گذاشتند؟
از سبک خاصی پیروی نمیکنم. در این کتاب سبک گفتاری جلسات به نوشتار تبدیل شده است بصورت کتاب کار.
شما بهعنوان یک معلم ادبیات فارسی، چگونه از این پیشینه در نوشتن «رفرش» بهره بردید؟
مهارتهای معلمی و دامنه لغات و اشعار و داستانها و حکمتی که از متون کهن در مورد انسان یاد گرفتم و تعامل با شخصیتهای متفاوت چراغ و عصای راه من شد.
آیا مفاهیم ادبی خاصی در کتاب گنجانده شدهاند؟
خیر همه چیز ساده و دم دست است. این کتاب مقدمۀ حرکت به سمت جان و مرتب کردن ساختار ایگوست، پس مثل آموزش پیش دبستانی باید ساده باشد.
چگونه ادبیات فارسی میتواند به رشد معنوی و روانشناختی کمک کند؟
معانی و رازهایی که حکما به جا گذاشتند آدرس سر راست فطرت ماست، باید در آموزش از این معانی و اشارات کمک گرفت. چون حقیقتِ وجود ماست. علم روانشناسی هنوز کامل به این حقیقت نرسیده است.
آیا شاعران یا نویسندگان خاصی الهامبخش شما بودند؟
مولوی، رومی، عطار نیشابوری، سهراب سپهری و عین القضات همدانی و ... ؛ کتاب دورهایی در معجزات اثر هلن شوکمان؛ کتاب از ذهن تا ماده اثر دکتر داسون چرچ؛ کتاب یار پنهان استنفرد؛ کتاب وضعیت آخر نوشتهی تامس هریس؛ ورکشاپ کودک درون دکتر شهروز فرهمند؛ چشم دل بگشا اثر کاترین پاندر و قرآن مجید بسیاری از منابع دیگر.
چگونه این پیشینه به شما در برقراری ارتباط با مخاطبان کمک کرد؟
آشنایی به روان انسان؛ و درک من آن هستم؛ و وحدت و دیدن خودم در کالبد روبرو به حس شفقت کمک کرد؛ و قضاوت نکردن و امن بودن؛ و باور تلاش برای خودم در لباس روبرو؛ آدم امن و قابل اعتماد شدم برای مخاطب، و او بدون نقاب و گارد همراه شد و شنید و عمل کرد.
کتاب «رفرش» برای چه مخاطبانی نوشته شده است؟
هر عزیزی که متوجه باشد برای هر حرکت در زندگی باید ایگوی مرتب و سالم داشته باشد.
آیا گروه سنی یا اجتماعی خاصی را هدف قرار دادهاید؟
از ۱۵ سال به بالا؛ سن ۱۵ چون میتواند با این کتاب، روان و ایگوی سالم بسازد و شروع و حرکت خوبی داشته باشد. و همچنین سنین بالا برای اینکه قبل از ارتحال، کودکشان را پیدا کنند و بخشش و شفقت بر خویش و شادی بیسبب و بینیازی و ارزشمندی را حس کنند.
چگونه نیازهای مخاطبان مختلف را در نگارش کتاب در نظر گرفتید؟
روان آرام، حس ارزشمندی، شناخت ریشههای واکنشهای شدید، رفع گرهها، عقدهها، انسداد درونی، اتصال درست با منبع، توجه به اهمیت دید ناظر و طلسمهایی که به دست خودمان در زندگی ایجاد میکنیم نیاز همۀ سطوح جامعه است. این محتوا مخاطب خاص ندارد و نوشدارویی برای همه سطوح است اگر دل به کار بدهند.
آیا بازخوردهای اولیه از خوانندگان با انتظارات شما همخوانی داشت؟
بازخوردهای خردجوها در طی آموزش بله؛ من باخبرم چه اتفاقی میافتد و انتظار غیر ممکن ندارم.
آیا برنامهای برای گسترش مخاطبان کتاب به گروههای دیگر دارید؟
بعدا از انتشار کتاب در فکر تبلیغ به واسطه خردجوها و همینطور بازاریابی در بین مدارس و معلمان هستیم.
شما در کتاب به اهمیت تعادل بین روح و جسم تأکید دارید. چگونه میتوان این تعادل را در زندگی پرشتاب امروزی حفظ کرد؟
یک فصل به تقدس جسم پرداخته شده که مرکب جان و روح هست. تقدس از جسم شروع میشود. شور و سرمستی اتصال با جان و روح و انرژی های والا در جسم تجربه میشود. مراقبه، پاکسازی، ماساژ، ورزش، دوش انرژی که در کتاب به آن اشاره شده است، مرکب را برای تجربه های لطیف آماده میکند و بهانۀ شتاب جهان و مشغله و ...
مردم ساعتها در فضای مجازی هستند، تعطیلات، ساعتها در صف خروج و ورود به شهر هستند، مناسبتها، میهمانیها و ...؛ هدر رفت وقت و انرژی داریم؛ دو ساعت از روز میشه از چهار صبح بیدار شدن باشد تا شنیدن کتاب حین رانندگی. شتاب و مشغله یک عادت و بهانه است.
آیا تکنیک خاصی برای این تعادل پیشنهاد میکنید؟
بله با محتوای کتاب خواننده متوجه میشود، زمان را خودش میسازد و میتواند آهستگی و وسعت وقت را به زندگی بیاورد. اول با پاکسازی، انبار درون را خالی میکند و بعد، با تپینگ، مراقبه، تنفس درست، آهستگی و وسعت وقت را میسازد.
وقتی در ترافیک هستیم یا وقتی فیلم تماشا میکنیم یا در ملاقات با عزیزی هستیم، طول وقت را چه چیزی تعریف میکند؟ روان ما... که سلامتش آهستگی و وسعت میآورد.
نقش محیط اجتماعی و فرهنگی در این تعادل چیست؟
هیچ! البته فقط مقاومت برای شروع و تغییر باور را سخت میکند اما اصل آموزشهای ما بر بی اثر کردن محیط و فرهنگ است. باید بند ناف را از جامعۀ مادر و خانواده برید. تاکید میکنم بحث روان فردیست نه جمعی.
چگونه میتوان این تعادل را در مواجهه با استرسهای روزمره حفظ کرد؟
یک دکتر یا پرستار، وقتی درمان را یاد میگیرد هر روز بیشمار زخم مرحم میکند، وقتی با روان و عناصر و حسها و منشا آن آشنا میشوید یک دکتر سیار برای خودتان در هر نفس و لحظه هستید. آموزشهای کتاب مربوط به صبح تا شب ما و حالتهایی است که پیش میآید نه یک موقعیت خاص و فانتزی و ساختگی.
آیا این تعادل در فرهنگهای مختلف به یک شکل تعریف میشود؟
با استناد به ترجمه کتابهایی که از روانشناسان خارجی خواندم بله، پایه و اصل یکی است اما توصیف و تکنیک، شرحِ متفاوت میگیرد. مثلا یک تکنیک به اسم جملات تأکیدی داریم. در غرب، جملات انگیزشی توسط خود فرد ساخته میشود، ما از اذکار و آیات استفاده میکنیم. هر دو ثبت باور قوی بر ناخودآگاه است. یا رسم ماندالا در خارج در نقاشیها به کار رفته است، در ایران در کاشی کاری و گچ کاری...
بهعنوان یک نویسنده و معلم، چه پیامی برای نسل جوان ایران دارید؟
ایگو تا ۳۰ سالگی فرصت آزمون و خطا دارد. نصیحت بردار نیست، شاید این اصل به توجه بیاد، هر روز ۱۰ صفحه مطالعه کتاب، و ۲۰ دقیقه مراقبه؛ تا زیاد از جان و روح دور نشویم و برگشتمان طول نکشد؛ برای همه در سن ۱۸ سالگی، مطالعه کتاب یار پنهان اثر جان.ا.سنفورد را پیشنهاد میکنم تا فرافکنی های درونی را با عشق اشتباه نگیرند.
چگونه میتوانند در دنیای مدرن به خودشناسی و رشد معنوی دست یابند؟
ساده ترین راه، روزی ۱۰ دقیقه مراقبه سکوت و سکون. هر چقدر مدرن، هر چقدر شلوغ، طعم بُعد لطیف خود را بچشیم جهان با هر درجه پیشرفت برای ما یک روستاست و چون جان و نَفَس را بروزرسانی کردیم پذیرای معنا که هیچ؛ مشتاق معنا میشویم... چون در اصل جنس ما معنای لطیف است.
چه موانعی پیش روی نسل جوان در این مسیر میبینید؟
بازار و تقلید؛ اما او میکشد قلاب را... نبض همه دست جبرائیل است که دایۀ عالم است؛ سر وقتش کلاس تربیت چیده میشود همانطور که بیخبر برای من چیده شد. نه معنا میدانستم نه بُعد لطیف را.
نقش آموزش و پرورش در این زمینه چیست؟
آموزش پرورش هم مثل رسانه، است. توقعی نداریم... و هدایت بندگان خدا نه با سیستم آموزشی کشور و نه با رسانه و نه با دولت، محدود و متوقف نمیشود؛ ناظر و رازق شاهد است و دست به کار.
چگونه میتوان آنها را به مطالعه کتابهایی مثل «رفرش» تشویق کرد؟
نفر به نفر عزیزانی که این کتاب، قلب و روانشان را لمس میکند به همدیگر پیشنهاد دهند. چطور لباس پاره پوشیدن مد شد؟ هرنفر یک تبلیغِ سیار شد. این کار جمعی نیست فردی است.

آینده حرفهای شما بهعنوان نویسنده چگونه خواهد بود؟
من آیندهام را همچنان در نقشی آموزشی متصور هستم. نه نویسنده؛ اما چند محتوای آموزشی تایپ شده مشغول اصلاح دارم که گامهای بعد از رفرش هستند، در رشد...
آیا برنامهای برای ادامه این مسیر دارید؟آیا در حال کار روی پروژه جدیدی هستید؟
بله چند دوره آموزشی که مراتب بعدی رفرش است با موضوعات و محتوای مناسب ایگوی سلامت در حال تبدیل شدن به متن و در صف انتظار کتاب شدن هستند مثل قوانین آفرینش، که آموزش میدهد چطور صفت خلق و آفرینش را تمرین کنیم؛ شرح سورههای قران و حیاتی نو به انرژی زنانه و مردانه.
آیا قصد دارید موضوعات دیگری را در آثار آیندهتان کاوش کنید؟
مشغول تکمیل آثار یونگ و یونگینها بر روان و عناصرها و آرکی تایپها هستم. همینطور مراتب و چرخههای زندگی که با تناسخ مسدود مانده و کار نشده است.
چگونه بازخوردهای «رفرش» بر کارهای بعدی شما تأثیر خواهد گذاشت؟
نیاز نو و نواقص محتوا را متوجه میشوم و در آثار بعد و آموزشها تاثیر خواهد داشت.
چه آرزویی برای تأثیرگذاری کتاب هایتان بر جامعه دارید؟
آرزوی قلبی من این است که با رفرش، بالغ هوشیار و خردمند و خود دوست در وجود هر خواننده کتاب بیدار شود، این یک معجزه است در زندگی هرنفر؛ بعد ورای زندگی و شغل و نقش خود، با جان و روح رابطه برقرار کند که بدون رسیدن به این مرحله در دور تسلسل است.
خانم ناصحی، اگر بخواهید یک پیام کلیدی از کتاب «رفرش» به خوانندگان منتقل کنید، آن پیام چیست؟
«تو» به ذات در عشق، شادی و ارزشمندیِ کافی هستی شک نکن!
چگونه این پیام میتواند زندگی روزمره خوانندگان را تحت تأثیر قرار دهد؟
همه نیازمند احساس ارزشمندی و دوست داشتنی بودن و تأیید هستند، اگر گدایی از بیرون تمام بشود و این حس از درون ساخته شود آرامش، وجود خوانندۀ عزیز را میگیرد و در رابطه و کارش درخششی باور نکردنی خواهد داشت. از میدان عشق بی شرط خدمت را شروع میکند.
آیا فکر میکنید این پیام برای همه گروههای سنی و اجتماعی یکسان است؟
بله پیامِ «تو در عشق، شادی و ثروت برای خودت کافی هستی یکی از ستونهای کتاب است.
چگونه خوانندگان میتوانند این پیام را در عمل به کار ببندند؟
این باور و احساس، با عمل به محتوای کتاب در خواننده خواهد جوشید و این باور و فکر و احساس بر بهبود عملکرد فرد ناخودآگاه اثر خواهد داشت، فرد برای گرفتن و تصاحب، کار نمیکند. بلکه بهخاطر آنچه که هست، عاشقانه خدمت میکند.
آیا این پیام در طول نگارش کتاب تغییر کرد یا از ابتدا همین بود؟
خیر تغییر نکرد. چون پاسخِ سوال و جستجوهای من بود.
به نظر شما، چگونه میتوان مفاهیم کتاب «رفرش» را به یک جنبش اجتماعی یا فرهنگی گستردهتر تبدیل کرد؟
اعتقادی به جنبش های جمعی در حیطۀ روان ندارم چون این یک حرکت فردی است و اگر جمعی شود تقلیدگونه میشود.
آیا نمونهای از جنبشهای مشابه در ایران یا جهان دیدهاید که الهامبخش باشد؟
هر جنبش و ایسم و مکتب و انقلابی روبه افول رفته است ،چون جماعت را نمیشه همطراز و ثتبت نگه داشت.
چه نقشهایی برای رسانهها و نهادهای آموزشی در این زمینه قائل هستید؟
رسانه دست قدرت برترِ زمانه است و من نقشی برای اصلاح روان و فردیت برای رسانه قائل نیستم. بیشتر ضد روان و فردیت عمل میکند. قابل تغییر هم نخواهد بود چون نقش رسانه تبلغ سیاست صاحبانش است.
آیا برنامهای برای گسترش این مفاهیم از طریق کارگاهها یا برنامههای دیگر دارید؟
بعد از نشر کتاب شاید هر خردجو در نقش یک مربی، کارگاهی را آنلاین هدایت کند.
چه موانعی ممکن است در تبدیل این کتاب به یک جنبش فرهنگی وجود داشته باشد؟
منتظر جنبش فرهنگی نیستم. مقاومتهای فردی و باور نداشتن به اینکه قدرت نیروی روان و درون میتواند اتفاقات بیرون را زیبا کند مانع اقدام و آموختن و حرکت میشود. بازار به همه یاد داده است که سیاستها و فن ذهنی و بیرونی کارآمد است. کمتر باور به درون هست و سخت و نفر به نفر ایجاد میشود.
شما در کتاب بر ارزش ذاتی هر انسان تأکید دارید. چگونه میتوان این باور را در جامعهای با چالشهای فرهنگی و اقتصادی ایران نهادینه کرد؟
همزمانی و همگانی در دایرة المعارف کائنات نیست. همه همزمان نمیشوند، فردیت نفر به نفر اتفاق میافتد، همه همزمان کلاس اول نمینشینند بعضی پی دبستانی، بعضی مهد و بعضی نوزاد شیرخوار هستند؛ شاید «رفرش» اول دبستان را آموزش میدهد و باید آنرا آهسته و صبور به دست کسانی که برای کلاس اول آماده هستند رساند.
آیا این باور با ارزشهای سنتی ایرانی همخوانی دارد یا نیاز به بازتعریف دارد؟
ارزش های سنتی عام؟ خیر، همخوانی ندارد چون بر پایه نظام ارباب رعیت است و نیاز به بازتعریف و توجیه دارد. اما با ارزشها و حکمت کهن کاملا هاهنگ است چون تمام اشارات کهن بر قدرت و شأن والای ما استوار است.
چگونه میتوان این مفهوم را به نسلهای جوانتر که با فشارهای اجتماعی مواجهاند، منتقل کرد؟
همه معتقدند از جوانها باید شروع کرد، من معتقدم جوانها آنچه ما هستیم میشوند پس پرورش دهندۀ جوانان را باید آموزش داد. حداقل پنج سال آموزش لازم است تا یک فرد به ارزش و جان والای خود برسد؛ آموزشها و جلسات دورهای پیوسته تنها راهکار است. هرکار کوتاه مدت مسکن است...

آیا تجربهای از تأثیر این باور بر زندگی دیگران دارید که بخواهید به اشتراک بگذارید؟
گزارش یکسان دوستان: توقع از هیچکس ندارم میدونم منبع عشقم خودم هستم؛ بیرون، آیینۀ درونم است پس هر چه مشاهده کردم در خودم درمان میکنم؛ با چالشها در صلح هستم مثلا:
خیانت همسر: به جای انواع کارهای بی نتیجه، مشغول کار روی شخصیت خود میشود که یا زندگی استحکام و عشق میابد یا به تجربۀ فراتر منتقل میشود.
فرزند اوتیسم: به جای انواع کلاس آزار دهنده بچه، پدر و مادر با بچه همراه شدند و زندگی خود را تغییر دادند.
نتایج بسیار زیاد است؛ مهمترین چیزی که خردجوها یاد گرفتند تفسیر درست اتفاقات است و خواندن خط خدا در هر اتفاق که در گروه سهیم میشوند. مثلا کسی که هر سال منتظر هدیه روز زن یا تولد بوده است امسال بهخاطر شکرانۀ موهبت زندگی روز تولدش، خودش هدیه و بخشش به خیریهها داشته است.
حقیقت اینکه زندگی یک جشن است و با هر کالبد و تفاوت دارد درک میشود.
چه تغییراتی در جامعه میتواند پذیرش این ارزش را تسهیل کند؟
با کل کار نداریم، روی نفر کار میکنیم و به وی یاد میدهیم شرایط، آیینۀ درون اوست؛ یک خطای شناختی این است که اسیر کهن الگوی قربانی شویم و شرایط را مقصر بدانیم. این خطا در خِرَدجو اصلاح میشود. پس کاری به محیط و جامعه ندارد
و شرایط زندگی بنا به سطح و مدار ما تغییر میکند. ما شرایط را تغییر نمیدهیم، چون کلاس درس است خود را مهیای مدارج بالاتر میکنیم؛ مثلا عزیزی که در کلاس اول تحصیلش تمام شد، جامعه و شرایط، کلاس اول را بههم نمیزند بلکه میرود در محیط کلاس دوم. سلامت روان در مدینه فاضله، یک فانتزی دست نایافتنیست.
با توجه به تجربهتان در نگارش «رفرش»، چه توصیهای به نویسندگان جوانی دارید که میخواهند در حوزه روانشناسی و معنویت قلم بزنند؟
موضوع و میدان کار را بر اساس لذت و عشق انتخاب کنند تا حدی که حتی بدون چشم داشتِ درآمد، ساعتها به آن وقت اختصاص دهند. این رازِ یافتن رسالت است و به مرور دریچههای راه و شهود باز میشود.
چگونه میتوانند بین اصالت شخصی و جذابیت برای مخاطب تعادل برقرار کنند؟
با حفظ اصالت شخصی، درست در جایی که باید باشیم هستیم، مجرایی گشوده بر آگاهی و خدمتی که باید از ما عبور کند. جریان زندگی، هم نیاز را میشناسد و هم مخاطب را صدا میزند. جذابیت در اصالت شخصیست. چون بر مدار همین رسالت، موهبتی برای جهان داریم مگر اینکه ذهنی و فقط برای فروش و جذب مخاطب کار شود که من اطلاعی دربارۀ رونق این روش ندارم.
چه چالشهایی در این مسیر ممکن است با آن مواجه شوند؟
تفاوت سلیقهها و تفاوت سطح آگاهی و تفاوت تیپهای شخصیتی و بازخواستها و سوالات اشخاص متفاوت، چالشهای آموزش است که به ما وسعت میدهد چطور بیان فراگیر و همهگیر داشته باشیم.
آیا منابعی خاص (کتاب، دوره یا تجربه) را برای یادگیری پیشنهاد میکنید؟
آثار و دوره های دکتر سهیل رضایی، محمد شیری و مرحوم ناهید معتمدی بسیار عالی و کامل هستند.
چگونه میتوانند صدای منحصربهفرد خود را در این حوزه پیدا کنند؟
سرخط این یافتن صدای منحصر به فرد، سوالهای درونی و علاقه ی درونی است. کار و مطالعهایی که ساعتها بدون خستگی مشغولتان کند. عطش درونی نسبت به چه حیطهایی در شماست فارغ از طرفدار، پول، و ...
در پایان، اگر بخواهید آیندهای را برای خوانندگان «رفرش» در پنج یا ده سال آینده تصور کنید، چه چشماندازی برای آنها دارید؟
هر خواننده یک شخصیت آرام و خود دوست؛ صلح بازندگی و شهود برای اتفاقات و روابط امن برای دیگران؛ و اگر فقط در ابتدای راه متوقف نشوند یک موهبت برای جامعۀ خود
مثل نیکلاس جیمز ووییچیچ که یک سخنران موفق انگیزشی است و یک زندگی ثروتمند و موفقی برای خود ساخته است و هدایتگر میلیونها انسان در زندگی شده است.
چگونه امیدوارید این کتاب بر زندگی شخصی خوانندگان تأثیر بگذارد؟
یکی از دستاوردهای مهم کتاب شفای زندگی شخصی فرد و تعاملاتش خواهد بود؛ ما هوشیار نه، ناخودآگاه با هم در تعامل هستیم. دو ناخودآگاه با عناصر درون با هم گفتگو و رفتار دارند. وقتی این روند شناسایی و اصلاح شود رابطه شفا میگیرد. به جای دو کودک ترسان و لجباز و نیازمند توجه، دو بالغ سالم مقابل هم قرار میگیرند.
آیا چشماندازی برای تأثیرگذاری فرهنگی یا اجتماعی گستردهتر دارید؟
من به تاثیر فردی و جماعت کوچک خانواده فکر میکنم که البته این مهم جامعه را میسازد!
چه معیاری برای موفقیت این کتاب در بلندمدت در نظر دارید؟
معیار موفقیت کتاب، صلح و آرامشی است که به خواننده میدهد و غنی سازی درون. همه پیِ این اکسیر هستند.
آیا خودتان در این بازه زمانی پروژههای جدیدی را دنبال خواهید کرد؟
من حریص در حال مطالعه هستم .بازخورد مخاطب جهت محصول و اراءه آموزش را مشخص خواهد کرد.
ممنون که با صبوری و حوصله، به سؤالات این مصاحبه پاسخ دادید. از شما سپاسگزاریم و امیدواریم «رفرش» کتاب پرفروشی در بازار کتاب ایران باشد.
انتهای پیام/*