فاطمه زارع پیرحاجی*: در میانه بحث درباره شاخصهای مکتب شهید بهشتی، صدای انفجار کوچه را لرزاند. تجاوز اسرائیل به خیابان فلسطین تهران، در چند قدمی ما اتفاق افتاد. با دکتر فرشاد مؤمنی** به کوچه رفتیم، او بعد از بررسی وضعیت، برگشت و پشت میزش نشست و گفتوگو را ادامه داد؛ بیلکنت، بیواهمه. وقتی از او پرسیدم که چطور میشود چنین آرام و استوار بود، گفت: «ما یک بار میمیریم؛ این تنها به خواست و اراده خداست.» او نه فقط از شاگردان شهید بهشتی، بلکه از جنس همان تربیت است؛ با همان باور به عقل، عدالت، ایمان و ایستادگی بیتزلزل. و این مصاحبه، گفتوگویی شد میان عقل و ایمان، در سایه دود و انفجار.
جناب دکتر مؤمنی، منش علمی و فکری شما تربیتیافته در مکتب شهید بهشتی است. به این اعتبار میخواهیم از شما بشنویم که «عقلانیت سیاسی» در اندیشه شهید بهشتی چه مختصاتی دارد؟
عقل ستون فقرات روششناسی اوست؛ چه در فهم انسان، چه در جامعه، حکومت، عدالت و حتی قیامت. در کتاب «شناخت از دیدگاه فطرت» (ص ۳۹ و ۶۱)، عقل را فراتر از حواس و ابزار تحلیل میداند. در کتاب «حق و باطل در قرآن» عقل را مقدم بر نقل میبیند و میگوید: اسلام از خرد آغاز میشود، نه از وحی.
در کتاب «بایدها و نبایدها» نیز انسان را قادر به درک نیکی و بدی، حتی بینیاز از وحی، میداند. نکتهای که ایشان و ائمه به آن تصریح دارند، این است که اگر روایتی با عقل ناسازگار بود، باید آن را کنار گذاشت. این باور از نظر من که در حوزه توسعه مطالعه میکنم، بسیار راهبردی است. چراکه سرنوشت توسعه تا حد زیادی به نظام باورهای یک جامعه گره خورده است. در تاریخ علم و دین، هرگاه منزلت عقل تضعیف و در حاشیه نقل قرار گرفته، جامعه دچار انحطاط شده است.
بهشتی با عقلمحوری، آثاری سترگ آفرید. از جمله در «پیامبری از نگاه دیگر» که نسبت عقل، علم و وحی را مکمل هم میداند. بهزعم او، دینِ بیعقل، به جمود میانجامد. عقلانیت سیاسی نیز نزد او بنیادی است و با عدالت پیوندی مستقیم دارد. در کتاب «بایدها و نبایدها» (ص ۷۷ تا ۸۰)، از عدلی دفاع میکند که عقل را مقابل جمود، تعصب و تعطیلی میدانند.
این عقلانیت، چه مختصاتی برای یک «نظام سیاسی مطلوب» ترسیم میکند؟
شهید بهشتی تصریح میکند که نظام سیاسی منحط، نظامی است که امکان انتخاب آزادانه را از انسانها سلب میکند. بر این اساس، او چهار ویژگی را برای یک نظام سیاسی عالی از نگاه اسلامی برمیشمارد:
1. دادن بینش به انسانها: انسان باید انتخابگر باشد، نه مجبور.
2. ایجاد محیط اجتماعی مساعد: همراه با حفظ آزادی و مسئولیتپذیری.
3. پرهیز از روزمرگی و یکسونگری و فراهمکردن امکانات برای رشد.
4. توزیع عادلانه ابزار تولید. او میگوید فقط پرهیز از استثمار کافی نیست؛ باید امکان دسترسی برابر ابزار تولید برای همه فراهم شود.
نکته قابل توجه اینکه شهید بهشتی در کتاب «مبانی نظری قانون اساسی» تصریح میکند که بند دوم اصل ۴۴ قانون اساسی حاصل ابتکار شخصی اوست. او از منظر عدالت اقتصادی، نظریهای ارائه میدهد که به «وفور عوامل تولید» برای همه شهروندان میانجامد.
این نگاه در شرایطی راهگشاست که از پایان جنگ تا امروز، یکی از مزمنترین بحرانهای تولیدکنندگان، دسترسی به سرمایه در گردش بوده است. شهید بهشتی به درستی این پیوند را دیده بود و در جلد اول کتاب «مکتب قرآن» هم درباره آن بحث کرده است. در یک کلام، عقلانیت سیاسی در منظومه فکری شهید بهشتی، عقلانیتی است که با عدالت، آزادی، مسئولیتپذیری و کرامت انسانی گره خورده و در عین پایبندی به اصول، در را به روی «گفتوگو»، «اصلاح» و «مشارکت» گشوده است.
شهید بهشتی چگونه توانست میان «نظر» و «عمل» پیوند برقرار کند؟
شهید بهشتی از جمله اندیشمندانی بود که میان «معرفت علمی» و «معرفت دینی» همراستایی قائل بود. در نگاه ایشان، پیوند نظری و عملی نهتنها ممکن، بلکه برای درک صحیح اسلام و تحقق آن در جامعه ضروری است. ایشان در یکی از تحلیلهای زیربنایی خود، «قیامت» را تجلیگاه عمل انسان میداند.
با این نگاه، باوری که بهشت را با یک «فرمول عبور» قابل دستیابی و گناهان را با یک «توبهنامه صوری» قابل پاکسازی بداند، از نظر او فاقد اعتبار دینی است. ایشان تأکید میکرد: «بهشت را به بها میدهند، نه به بهانه». زیرا این نگاه با عدالت و حکمت خداوند در تعارض قرار میگیرد.
در اندیشه آیتالله بهشتی، ایمان و عمل صالح رابطهای درهم تنیده دارند. او به صراحت میگوید: «رسیدن به سطوح بالای ایمان بدون عمل صالح ممکن نیست. این عمل صالح است که تکیهگاه ایمان میشود، نه صرفاً باور ذهنی.» این نگاه پیام مهمی دارد؛ بهویژه برای کسانی که به نام دین، عزلتنشینی و دوری از جامعه را فضیلت میدانند. شهید بهشتی با صراحت، این رویکرد را «تقواگریز» مینامد و میگوید: «اسلام به تقواگریز پاداش نمیدهد، بلکه به تقواسِتیز پاداش میدهد»، یعنی مواجهه مستقیم، مسئولانه و خردمندانه با واقعیتهای جامعه.
این باور در عمل به ایشان امکان داد تا در عرصههای گوناگون ـ از نگارش قانوناساسی گرفته تا تأسیس نهادهای مدنی و تربیت نسل متعهد و متخصص ـ نقشآفرینی مؤثری داشته باشد. نگاه توسعهمحور بهشتی، بهویژه در دورهای که بحث از «توسعه داناییمحور» مطرح است، اهمیت بیشتری پیدا میکند.
در نظریههای نوین توسعه بهویژه در پرتو انقلاب دانایی، اجماعی وجود دارد مبنی بر اینکه فقط حدود ۱۰ درصد دانش بشر در قالب مکتوبات (دانش آشکار) قابل انتقال است و حدود ۹۰ درصد آن، «دانش ضمنی» است که از طریق تجربه، عمل و مواجهه با مسأله کسب میشود. شهید بهشتی با درک عمیق این نکته، بر آموختن از عمل تأکید داشت.
مثال روشن آن، کتاب بسیار مهم ایشان «بانکداری، ربا و مسائل مالی در اسلام» است؛ اثری که اگر از من خواسته شود تا یکی از ۱۰ کتاب افتخارآمیز تمدن اسلامی در قرن بیستم را معرفی کنم، حتماً این کتاب در فهرستام قرار میگیرد. این تنها اثری است که تفسیری عقلانی، قابل تجربه و نظاممند از حرمت ربا ارائه داده و روششناسی آن مبتنی بر منطق فطرت است.
ایشان در این کتاب با بیانی روشمند نشان میدهد چگونه عقل سلیم میتواند حرمت ربا را بفهمد و سپس وحی این حقیقت را تأیید میکند. رویکرد او بینهایت پیشرو است. در جایی از کتاب، ایشان به برخی دوستانی که بابت حضور در افتتاح یک صندوق قرضالحسنه، او را نکوهش کرده بودند، پاسخ میدهد: «اگر روزی قرار باشد ما جامعهای اسلامی و غیرربوی بسازیم، نقطه آغاز آن همین تمرینهای کوچک و ساده است.
این تمرینها، یادگیریهای اعتلابخش به ما میدهند.» از دیدگاه شهید بهشتی، دانش چگونگی تحقق احکام اسلام، بخشی از خود اسلامشناسی است. هر کسی که بخواهد از اسلام، قرائت روزآمد و کارآمدی ارائه دهد، باید هم جامعهاش را بشناسد و هم جهان را. شهید بهشتی با درک درست از اقتضائات زمانه، توانست نظریههایی ارائه دهد که نه تنها به لحاظ فکری متقن بودند، بلکه به لحاظ عملی نیز قابل تحقق بودند و این دقیقاً همان رمز برتری و امتیاز او نسبت به بسیاری از اسلامشناسان همعصرش بود. او کسی بود که توانست پیوند بین نظر و عمل را نه فقط در سخن، بلکه در نهادسازی و سیاستگذاری به نمایش گذارد.
شاخصهای عدالت در اندیشه ایشان چه بود؟
یکی از مهمترین ویژگیهای روششناسی شهید بهشتی، نقد رادیکال انحرافات شکلگرفته در اسلام سیاسی غیرعقلمحور و مناسکمحور است. ایشان با نهایت صراحت، هشدار میدهد که اگر اولویتهای ارزشی در جامعه اسلامی وارونه شود، نتیجه آن فاصله گرفتن تدریجی اما خطرناک از اهداف اصیل اسلام است.
بهطور مثال، ما در سالهای گذشته شاهد بودهایم که برای برخی، حجاب خانمها مهمتر از مناسبات ربوی و بیعدالتیهای گسترده اجتماعی تلقی شده است. این وارونگی، از دیدگاه شهید بهشتی، نهتنها یک رویکرد غیرعقلانی و انحطاطآفرین بلکه نوعی سیاستزدگی سلبی در مواجهه با دین است که منجر به تخریب پایگاه اخلاقی آن در جامعه میشود.
شهید بهشتی تأکید میکند که اگر میخواهید رابطهای درست و اسلامی میان «نظر» و «عمل» برقرار کنید، باید به درک دقیقی از عدالت برسید. از دیدگاه ایشان، عدالت «معیار اعتبار ادعاهای اسلامی» است، چه در سطح فرد و چه در سطح حکومت و اساساً هیچ نظم اجتماعی مطلوبی بدون سنجش با معیار عدالت امکانپذیر نیست.
ایشان در کتاب «حق و باطل از دیدگاه قرآن» (صفحه ۲۳۴) عبارتی کلیدی دارند: «جامعه اسلامی، جامعه هوشیارها و زباندرازهاست.» یعنی جامعهای که در آن امر به معروف و نهی از منکر آزادانه، بدون تهدید و سرکوب انجام شود. اگر این امکان از بین برود، شهید بهشتی میفرماید چنین جامعهای هیچ نسبتی با اسلام ندارد. برای تحقق چنین جامعهای، چند شرط لایتغیر وجود دارد؛ و مهمتر از همه اینکه عدالت، معیار اصلی برای ارزیابی اسلامی بودن یا نبودن یک حکومت است.
تفکر انتقادی چرا این قدر مورد توجه شهید بهشتی بود؟
شهید بهشتی تصریح میکند که زیربنای همه انواع عدالت، «عدالت اخلاقی» است؛ چه در سطح فردی، چه در سطح حاکمیت. بنابراین، اگر حکومتی در مواجهه با مردم، دست به فریب، دروغ یا سرکوب بزند، صلاحیت اسلامی بودن ندارد. یکی از معیارهای بیبدیل در اندیشه بهشتی این است که: «اگر حکومتی اجازه ندهد رهبران دینی و سیاسیاش آزادانه نقد شوند، مشروعیت اسلامی ندارد.» این خط قرمز او در خصوص «آزادی نقد حاکمان» از مهمترین شاخصهای اسلامی بودن حکومت است.
«شایستهسالاری» نزد ایشان چه جایگاهی دارد؟
شهید بهشتی شایستهسالاری را نیز از منظر فقه اقتصادی و سیاسی به طرز شگفتانگیزی تحلیل میکند. در نظریه مهم خود درباره ربا ـ که آن را «نظریه تأمینیافته حرمت ربا» مینامد ـ تأکید میکند: «هرگونه برخورداری، اگر مستقل از صلاحیت باشد، جامعه را وارد مناسبات ربوی میکند.»
او حتی پا را فراتر میگذارد و میگوید اگر فردی منصبی را بپذیرد درحالیکه شایستهتر از او وجود دارد و او آگاهانه آن مسئولیت را پذیرفته، این انتصاب، حکمی معادل ربا دارد. یعنی همانطور که ربا ساختار اقتصادی جامعه را فاسد میکند، ناشایستهسالاری ساختار سیاسی و اخلاقی را نابود میسازد.
در اینجاست که ایشان در کتاب «بانکداری، ربا و مسائل مالی در اسلام» میفرماید: «اگر کسی در دولت یا بخش خصوصی قراردادی را میشکند، کمکاری، کمفروشی، گرانفروشی یا عدم تعهد به قرارداد انجام دهد، همه اینها احکام ربا دارد و پیامدهای جامعه ربازده متوجه آن جامعه خواهد شد.» و این، تنها از یک اسلامشناس بزرگ و آگاه به اقتضائات زمانه خود برمیآید، چون شهید بهشتی فقط به بیان احکام نمیپردازد، بلکه دائماً ذهنش درگیر چگونگی پیادهسازی عقلانی احکام اسلام در جامعه بود. او بهروشنی تصریح میکند که حرمت حبس افراد پیش از اثبات جرم، یا ممنوعیت شکنجه برای اعترافگیری نه فقط توصیههای اخلاقی بلکه حدود قطعی اسلامی هستند و هیچ توجیهی برای نقض آنها پذیرفته نیست، حتی با پوشش دین.
از اینرو، شهید بهشتی نه فقط در اندیشه، بلکه در بنیانگذاری یک نظام معرفتی جدید، پیشرو و پیشگام در تعریف اسلامی بودن بر پایه «عدالت»، «عقلانیت»، «اخلاق» و «عملگرایی» است.
شهید بهشتی «وفاق سیاسی» را بر چه اصولی استوار میکرد؟
«وفاق» از مفاهیم کلیدی در منظومه فکری شهید بهشتی است. البته آنچه من درباره وفاق در اندیشه ایشان مطرح میکنم، یک برداشت استنباطی است؛ یعنی شهید بهشتی مستقیماً باب مستقلی برای «وفاق» باز نکردهاند، اما در آثار و مواضعشان میتوان دو بُعد اساسی برای این مفهوم شناسایی کرد: یک وجه معرفتی و یک وجه عینی و اجتماعی.
در وجه معرفتی، شهید بهشتی بهصراحت هشدار میدهد که به نام وفاق میتوان مردم را از مسیر درست خارج کرد. در یکی از شاهکارهای فکری ایشان، یعنی مقاله «مبارزه با تحریف بهعنوان یکی از مهمترین فلسفههای بعثت انبیا»، این موضوع را با دقتی مثالزدنی تحلیل میکنند.
این مقاله، از نظر روششناختی، دههها جلوتر از زمان خود است و من آن را سندی روشن برای درک ایشان بهعنوان فیلسوف علم و نظریهپرداز توسعه میدانم. در آن مقاله، ایشان با رجوع به قرآن نشان میدهد که یکی از مهمترین دلایل بعثت پیامبران، مبارزه با تحریف آگاهانه واقعیتها از سوی صاحبان دانش و قدرت است. این تحریفها، در بستر یک نظام نهادی ناعادلانه و با توزیع نابرابر اطلاعات شکل میگیرد.
یعنی کسانی که به لحاظ علمی یا دینی بیش از دیگران میدانند، در غیاب شفافیت و عدالت نهادی، از نابرابری اطلاعات برای فریب دیگران به نفع منافع شخصی خود استفاده میکنند.
ایشان در این زمینه، عملاً در کنار علمای اقتصاد اطلاعات معاصر مانند استیگلیتز و آکرلوف قرار میگیرند که بعدها برای نظریاتشان درباره «عدم تقارن اطلاعات» جایزه نوبل اقتصاد دریافت کردند. اما شهید بهشتی، با نوری از ایمان و با روششناسی خاص خود، پیشتر این نکته را دریافته بود که: هرگونه ادعای وفاق، در صورت عدم «عدالت اطلاعاتی» به ابزار تحریف بدل میشود.
از نگاه ایشان وفاق اجتماعی در چه بستری محقق میشود؟
از نظر ایشان، اسلام با گشودن باب اجتهاد، راه را برای فهم عالمانه و زمانشناس از واقعیات و اولویتهای نوظهور گشود. بنابراین وفاق دینی زمانی معنا دارد که آگاهانه، مستدل و متناسب با شرایط متغیر تاریخی شکل بگیرد. در غیر اینصورت، وفاق هم میتواند به ابزار سلطه بدل شود. اما این فقط یک بُعد قضیه است. بُعد دوم که بسیار اساسی است، وجه اجتماعی و نهادی وفاق است. شهید بهشتی نشان میدهند که وفاق در سطح جامعه، فقط در صورتی ممکن است که مناسبات قدرت، ثروت، منزلت و اطلاعات عادلانه باشد.
از زاویه اقتصاد سیاسی توسعه، ما نیز بر این باوریم که وفاق اجتماعی برنامهپذیر و عاملانه است و نیاز به فهم مشترک و روشمند از منافع ملی دارد. اگر کسانی بتوانند منافع خود را به نام منافع ملی بر جامعه تحمیل کنند، در واقع بستر شکلگیری وفاق را نابود کردهاند.
بهعنوان نمونه، در دورهای، مجوز خرید و فروش جت شخصی صادر شد. مسئول مربوطه در اینباره چنین پاسخ داد: چون مردم در حملونقل مشکل دارند، این فضا را هم برایشان باز کردیم! اما این مردم، کدام مردماند؟ همانهایی که بهگواه آمار رسمی، بیش از 60درصد آنان به حداقل کالری روزانه هم دسترسی ندارند؟
بیش از نیمی از جمعیت حتی یک بار هم وام نگرفتهاند! وقتی توزیع ثروت و قدرت بهشدت ناعادلانه است و سپس به نام «مردم» تصمیم گرفته میشود، این دیگر وفاق نیست. در این چهارچوب، حتی اگر مدعیان وفاق نیت پاکی هم داشته باشند، اما سیاستهای تورمزا، اشتغالزدا، سرمایهسالارانه و ربامحور در پیش بگیرند، باید گفت: حداقل این است که فهم علمیشان از وفاق، ناقص و خطرناک است.
تا زمانی که در جامعه ما، توزیع صدا و اطلاعات نابرابر باشد، یعنی صدای کارگر، معلم، بازنشسته و محرومان به اندازه دلالان، بانکهای خصوصی و مافیاهای اقتصادی شنیده نشود، وفاق اجتماعی واقعی شکل نخواهد گرفت. وفاق، اگر در فضای نابرابر اطلاعات، ثروت و قدرت مطرح شود، به جای نشانهای از همگرایی اجتماعی، به شوخی تلخ و غمانگیز بدل میشود. اما اگر بخواهیم از وفاق، نهفقط در سطح نظر، بلکه در عمل و شخصیت، نمونهای عینی بیابیم، شهید بهشتی نمونهای ممتاز و شاید بینظیر در تاریخ معاصر ماست.
چطور شهید بهشتی به شخصیتی بیبدیل در ایجاد وفاق اجتماعی در دوران پس از انقلاب بدل شد؟
یکی از برجستهترین امتیازات دکتر بهشتی، قدرت خارقالعاده اقناع او بود. ایشان نهتنها در سطح فلسفه، فقه و سیاست صاحب اندیشه بود، بلکه توانایی فوقالعادهای در گفتوگو، شنیدن و اقناع مستدل و آرام منتقدان خود داشت. یادم هست در دورهای که مسئول واحد دانشآموزی حزب جمهوری اسلامی بودم، خدمتشان رسیدم و از چالشهای جدی رقابت با مجاهدین خلق گفتم، سخنی گفتند که برای همیشه در ذهنم حک شد.
ایشان با طمأنینه گفتند: «اگر خداوند به من وقت بدهد، حتی مسعود رجوی را هم با منطق اصلاح خواهم کرد.» در آن زمان، این جمله برای من که از پیش با طرز تفکر رجوی آشنا بودم، شبیه یک رویا یا رجزخوانی بود. اما دکتر بهشتی با آرامش توضیح دادند که این، نه ناشی از توهم، بلکه مبتنی بر تجربه عملی ایشان است. گفتند: «من افراطیترین هواداران حزب توده را چنان متحول کردهام که به نماز شب روی آوردهاند؛ رجوی در مقایسه با آنها کار سختی نیست.»
با همین روحیه و با همین قدرت اقناعی، شهید بهشتی در قامت یک مسئول بلندپایه حکومتی، بدون ترس و با اعتماد به نفس، در مناظرههای زنده تلویزیونی شرکت میکرد. مناظراتی که ناعادلانه طراحی شده بود؛ یکطرف شهید بهشتی؛ و در سوی مقابل چندین طیف منتقد: از مجاهدین خلق و گروههای مارکسیستی گرفته تا جبهه ملی و بنیصدریها.
اما او با تسلط نظری و سلامت عملی، صبورانه پاسخ میداد. حتی برخی از مشفقین به ایشان میگفتند: «شما از فرط عدالت، از آنطرف بام افتادهاید!» اما ایشان، بیهیچ تردید، میفرمودند: اگر ما از میدان گفتوگو فرار کنیم، اصل صلاحیت ما برای اداره جامعه به چالش کشیده خواهد شد. بارها شاهد بودم که پس از چنین جلساتی، بیش از سهچهارم منتقدان، با شرمندگی در صف میایستادند تا از دکتر بهشتی بابت تهمتها و برچسبهای ناروایی که تحت تأثیر ماشین دروغپردازی زده بودند، حلالیت بطلبند. این، نتیجه خلق و خوی فردی نبود، بلکه ناشی از استحکام فکری، صلابت اخلاقی و قدرت گفتوگوی بیبدیل ایشان بود.
شهید بهشتی، هیچگاه وفاق را قائم به شخص تعریف نکرد. ایشان در کتاب مهم «روحانیت و رهبری در اسلام» با صراحت میگوید: «اسلام، دینی است مبتنی بر نظم اجتماعی ضابطهمحور و پیشبینیپذیر.» این نظم، حتی به پیامبر و امامان نیز، نه بر اساس ویژگیهای شخصی بلکه بر اساس ضوابط عدالت، عقلانیت، شفافیت و مشارکت نگاه میکند.
این نگرش، جزو پیشروترین نظریههای توسعه در دهه چهل شمسی بود. ایشان سؤال کلیدی را مطرح میکنند: «چرا مسلمانان را به نام پیامبرشان (محمدی) نمینامند؟ اما یهودیان را کلیمی و مسیحیان را عیسوی میخوانند؟» و پاسخ میداد: چون اسلام نمیخواهد نظم اجتماعی را قائم به شخص—پیامبر—قرار دهد؛ بلکه محور آن، «عقل» و «عدل» و «قانون» است.
شهید بهشتی نشان داد که «وفاق اجتماعی» واقعی تنها زمانی ممکن است که مبتنی بر ساختار عادلانه باشد. در نگاه او، وفاق، نتیجه عدالت در توزیع قدرت، ثروت، منزلت و صداست. وفاق، وقتی ممکن است که مشارکت واقعی و شفافیت در فرآیندهای تصمیمسازی نهادینه شود.
وفاق، هرگاه شخصمحور شود، فساد میآفریند و تبدیل به ابزار تحریف میشود. همانطور که خود در مقدمه نظری بر قانون اساسی میگوید: «هرکس به شما گفت در حکومت اسلامی میتوان بدون مشارکت، شفافیت و قانونمداری حکمرانی کرد، یا اسلام را نشناخته یا میخواهد فریب دهد.»
برش
در جنگ 12 روزهای که ما با اسرائیل و آمریکا داشتیم «وحدت ملی» و «همبستگی اجتماعی» کمنظیری را تجربه کردیم. اگر شهید بهشتی در چنین شرایطی حضور داشت برای حفظ چنین سرمایه اجتماعی چه میکرد؟
شهید بهشتی در کتاب «حق و باطل از دیدگاه قرآن» بهروشنی میگوید که هر زمان مسلمانان، چه در سطح فردی و چه جمعی، احساس کردند که از عزت، امنیت و آینده مطلوب محروماند، راه نجات، بازگشت به حق و عدل است.
اگر بخواهیم از بحرانهای امروز عبور کنیم، باید «عدلمحوری» را بهعنوان محور وحدت بازسازی کنیم. من یازده شاقول برای کارکردهای عدالت در اندیشه شهید بهشتی استخراج کردهام که یکی از کلیدیترین آنها «شفافیت در فرآیندهای تصمیمگیری و تخصیص منابع» است.
شهید بهشتی باور داشتند که شفافیت نهتنها به اعتمادسازی میان حکومت و مردم منجر میشود، بلکه زمینه جلب مشارکت عمومی را نیز فراهم میکند. تجربه دوران جنگ، بویژه در دولت مهندس موسوی، نشان داد که راه نجات دولت از بحرانهای داخلی و فشارهای خارجی، شفافسازی در نحوه توزیع منابع و اولویتبندی نیازها بود.
امروز نیز اگر میخواهیم از این بحران ها رهایی پیدا کنیم، باید به مردم حق دانستن بدهیم. دشمنان ما بهخوبی از درون ما آگاهند، و چیزی را پنهان نمیبینند که خود ما از مردم پنهان کردهایم.
شهید بهشتی معتقد بودند حکومت باید بهگونهای رفتار کند که مردم را ولینعمت بداند، نه صرفاً تابع و مخاطب تصمیمات پشتپرده. بر اساس اندیشه ایشان، سه اصل کلیدی باید در ساختار سیاسی رعایت شود: -1 اتکای نظام تصمیمگیری به خواست عمومی مردم -2 حق انتقاد آزادانه مردم از مسئولان بدون لکنت و ترس-3 آزادی سامانیابی مردم در قالب تشکلها و احزاب. شهید بهشتی تحزب را رکن رکین جامعه اسلامی میدانست، چون قدرت در دنیای مدرن، سازمانیافته و تشکیلاتمحور است.
همچنین، «برنامهمحوری» را ستون عقلانیت حکومت اسلامی میدانست. اگر حکومتی بدون برنامه، صرفاً روزمره اداره شود و از نظر کارشناسی رویگردان باشد، نهتنها با اسلام نسبتی ندارد، بلکه با سنت خلقت الهی که بر مدار برنامه و نظم است نیز در تضاد است.
در تفسیر کلام امیرالمؤمنین در عهدنامه مالک اشتر، ایشان تأکید داشتند که ستونهای نظام اسلامی، نماز و مردم هستند. پس اگر امروز میخواهیم از این بحران عبور کنیم، نهفقط به تجهیزات نظامی، بلکه به ستون دوم، یعنی مردم نیاز داریم.
باید با مردم کریمانه سخن بگوییم، به آنان اعتماد کنیم، اختلاس را جرم بزرگ سیاسی و اخلاقی بدانیم و خدمت به مردم را عبادت تلقی کنیم. این سیره شهید بهشتی است و به باور من، این راهگذار ایران از بحرانهاست.
*خبرنگار/ایران
**استاد اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی و تحلیل گر مسائل اقتصاد سیاسی
انتهای پیام/*