plusresetminus
تاریخ انتشارسه شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۹ - ۰۷:۱۴
کد مطلب : ۱۱۰۵۷

جنگ آمریکا و چین بر سر رهبری جهان

امیرعلی ابوالفتح
ترامپ بیش از روسای جمهوری قبلی آمریکا، با چین وارد زورآزمایی و کشمکش شده است...
جنگ آمریکا و چین بر سر رهبری جهان
از دشمن به شریک ، از شریک به رقیب و از رقیب به دشمن ؛ سیر تحولات در روابط واشنگتن و پکن طی 70 سال اخیر بوده است.

زمانی که انقلابیون مارکسیستی به رهبری مائو تسه تونگ قدرت را تصاحب و جمهوری خلق چین را تاسیس کردند، روابط واشنگتن – پکن وارد فاز دشمنی شد.

زمانی که ریچارد نیکسون به چین سفر و با مائو دیدار کرد ، روابط واشنگتن – پکن از فاز دشمنی به فاز شراکت بدل شد.

زمانی که دینگ شیائو پینگ اصلاحات اقتصادی را در چین آغاز کرد، روابط واشنگتن – پکن از فاز شراکت به فاز رقابت بدل شد.

از زمانی که دونالد ترامپ فرمان برخورد با هوآووی را صادر کرد ، روابط واشنگتن – پکن دوباره به فاز دشمنی برگشت . این بار دشمنی میان واشنگتن – پکن ، نه بر سر ایدئولوژی که بر سر رهبری جهان است.    

هم اینک نشانه هایی از جنگ قدرت میان ایالات متحده آمریکا به عنوان اقتصاد اول جهان و جمهوری خلق چین به عنوان اقتصاد دوم جهان دیده می شود.

آمریکایی ها در تلاش هستند از جایگاه خود در نقش رهبری جهان دفاع کنند ؛ در حالی که چینی ها خواسته یا ناخواسته در مسیر تصاحب جایگاه آمریکا در حرکت هستند.

تا زمانی که چین در فقر به سر می برد و برای تامین نیاز بیش از یک میلیارد انسان به کمک غرب محتاج بود ، چین برای آمریکا و اروپا گوهر با ارزشی به شمار می آمد ، تا جایی که رئیس عالی ترین کشور سرمایه داری ، در اوج رقابت های ایدئولوژیکی ، رهسپار پکن شد تا با یکی از دو مدعی رهبری جهان سوسیالیسم دیدار کند.

در آن زمان، شراکت با چین علاوه بر این که می توانست موازنه قدرت در نظام بین الملل را به ضرر روس ها تغییر دهد ، بزرگ ترین بازار مصرف جهان را در اختیار نظام سرمایه داری می گذاشت.

با این حال، تصور درجا زدن چین و وابستگی ابدی این کشور به حامیان سرمایه دار، از حدود 10 سال بعد از دیدار تاریخی نیکسون – مائو بر باد رفت و کشوری که روزگاری در فقر و تنگدستی گذران می کرد، به سرعت به غول اقتصادی بدل شد.

اکنون این کشور در موقعیتی قرار گرفته است که هیچ کشوری در 70 سال اخیر حتی نتوانسته است به آن نزدیک شود، یعنی پیشی گرفتن از ایالات متحده آمریکا به عنوان رهبر بلامنازع اقتصاد بین الملل .

با این حال، ترس از دوم شدن ، نظام سیاسی آمریکا را برای جنگیدن تا پای جان به تکاپو انداخته است. از بعد از جنگ جهانی دوم، آمریکایی ها قسم یاد کردند که اجازه ندهند ، کشوری به سطح برابری با ایالات متحده دست یابد.

اکنون چین نه فقط سودای برابری با آمریکا را در سر می پروراند؛ بلکه در مقابل دیدگان وحشت زده حافظان امپراتوری ، درحال پیشی گرفتن از آمریکا ست.امپراتوری آمریکا بر تریلیون دلار پول و خون میلیون ها انسان بنا شده است.

حیثیت ، هیمنه ، امنیت و رفاه آمریکا به حفظ این امپراتوری بستگی دارد و آمریکا آماده است برای حفظ آن ، هزینه های بیشتری هم پرداخت کند. 

با این حال، تاریخ نشان داده است ، حفظ امپراتوری، بدون قدرت مالی کشور مادر ، همیشه محکوم به نابودی بوده است. البته امپراتوری ها اغلب برای حفظ قلمروی خود در برابر تهاجم دشمنان، به جنگ و قدرت سخت روی آورده اند.

اما اگر پول یا توان اقتصادی کافی در اختیار حافظان امپراتوری نباشد، در نهایت افول آغاز می شود.

اکنون ایالات متحده در وضعیتی قرار دارد که توان مالی و قدرت اقتصادی کافی برای به عقب راندن اژدهای زرد ندارد و ابزار جنگ های نظامی میان قدرت های بزرگ نیز در قرن بیست و یکم بیش از هر زمان دیگری در تاریخ بشر، کُند شده است.

البته آمریکا برای غلبه بر چین ، بزرگ ترین جنگ تجاری تاریخ را تدارک دیده است ، اما مشکلات ساختاری در اقتصاد آمریکا ، به ویژه اعتیاد لجام گسیخته شهروندان امپراتوری به مصرف کالاهای تولید شده توسط دشمن – چین – توان دفاعی و تهاجمی آمریکا در برابر چین را کاهش داده است.

البته به گفته مقامات ارشد چین ، این کشور نه علاقه دارد و نه تمایل که جای آمریکا را بگیرد. اما شاید بشود گفت روند جبری تاریخ، آمریکا را به افول و چین را به صعود سوق داده است.

از یک طرف ، آمریکا به کشوری بدهکار و وارد کننده بدل شده است که مزیت نسبی خود را در تولید بسیاری از کالاها و خدمات از دست داده است و بخش عمده منابع کمیاب اقتصادی خود را صرف جهان گشایی و جنگ در اقصی نقاط جهان می کند.

و از طرف دیگر ، چین به بزرگ ترین کارخانه جهان بدل شده است که بازارهای مصرف را یکی پس از دیگری فتح می کند و از منابع کمیاب اقتصادی خود در راه جهان گشایی و جنگ در اقصی نقاط جهان استفاده نمی کند.

این وضعیت سبب شده است که آمریکای ابتدای قرن بیست و یکم به همان سرنوشتی دچار شود که اروپای ابتدای قرن بیستم به آن دچار شد ؛ یعنی به زیر کشیده شدن از جایگاه رهبری جهان.حتی به نظر نمی رسد که قدرت گرفتن جریان ملی گرا به رهبری دونالد ترامپ در انتخابات 2016 آمریکا نیر بتواند این مسیر را تغییر دهد.

البته ترامپ بیش از روسای جمهوری قبلی آمریکا ، با چین وارد زورآزمایی و کشمکش شده است ، اما دستان رئیس جمهوری کنونی آمریکا نیز در برابر چین بسته است تا جایی که ادامه جنگ تجاری با چین در نهایت ، رفاه شهروندان آمریکایی را به مخاطره خواهد انداخت .

از آن جا که میزان تاب آوری آمریکایی ها در جنگ تعرفه ای با چین ، اندک ارزیابی می شود، سرفرماندهی امپراتوری شانسی برای پیروزی در جنگ طولانی و پر تلفات با دشمن چینی ندارد.

به همین دلیل ، ترامپ بعد از ماه ها خط و نشان کشیدن و تهدید کردن ، در نهایت جنگ تعرفه ای با چین را کنار گذاشت و با پکن به مصالحه رسید ، مصالحه ای که دوام نیز نیاورد. 

به هر حال، شاید در سال های آغازین دهه سوم قرن بیست و یکم ، هنوز آمریکا برگ هایی برای تحت فشار قراردادن و عقب راندن اژدهای زرد داشته باشد ، اما مشخص نیست که تا چه زمانی آمریکایی ها بتوانند از سنگرها دفاع و امپراتوری گسترده خود را حفظ کنند.

بدون اصلاحات بنیادین در ساختار اقتصادی و تغییر نگرش به جهان ، آمریکایی ها شانس زیادی برای پیروزی بر چین تازه نفس ندارند.

انتهای پیام/*
۳
مرجع : خراسان
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما